کلمه جو
صفحه اصلی

متملک

فرهنگ فارسی

( اسم ) مالک شونده متصرف جمع : متملکین

فرهنگ معین

(مُ تَ مَ لِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) مالک شونده ، متصرف .

لغت نامه دهخدا

متملک. [ م ُ ت َ م َل ْ ل ِ ] ( ع ص ) به قهر ملک گرداننده چیزی را. ( آنندراج ). خداوند و مالک چیزی به قهر. ( ناظم الاطباء ) : ضیعتها و املاک متملک میشدند. ( تاریخ قم ص 253 ). رجوع به ماده بعد شود.

متملک. [ م ُ ت َ م َل ْ ل َ ] ( ع ص ) به قهر به ملک کسی درآمده. ( ازمنتهی الارب ). آنچه به ملک و تصرف کسی در آمده باشد،مخصوصاً به غلبه و قهر. و رجوع به ماده قبل شود.

متملک . [ م ُ ت َ م َل ْ ل َ ] (ع ص ) به قهر به ملک کسی درآمده . (ازمنتهی الارب ). آنچه به ملک و تصرف کسی در آمده باشد،مخصوصاً به غلبه و قهر. و رجوع به ماده ٔ قبل شود.


متملک . [ م ُ ت َ م َل ْ ل ِ ] (ع ص ) به قهر ملک گرداننده چیزی را. (آنندراج ). خداوند و مالک چیزی به قهر. (ناظم الاطباء) : ضیعتها و املاک متملک میشدند. (تاریخ قم ص 253). رجوع به ماده ٔ بعد شود.


فرهنگ عمید

آنچه به مالکیت درآید، مال.
۱. مالک شونده.
۲. مالک چیزی.

آنچه به مالکیت درآید؛ مال.


۱. مالک‌شونده.
۲. مالک چیزی.



کلمات دیگر: