کلمه جو
صفحه اصلی

رقراق

لغت نامه دهخدا

رقراق. [ رَ ] ( ع اِ ) درخش سراب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کوراب. ( مهذب الاسماء ). || درخش هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
- رقراق الدمع ؛ اشکی که در چشم بدرخشد یعنی در آن حرکت کند ولی جاری نشود. ( از اقرب الموارد ).
- رقراق السحاب ؛ آنچه از آن می رود و می آید. ( از اقرب الموارد ).
- رقراق السراب ؛ درخشش آن. ( از اقرب الموارد ).
|| مرغی است که آن را ملاعب ظله خوانند و شاید خاطف ظله نیز همین مرغ است. ( یادداشت مؤلف ). || ( ص ) درخشان. ( دهار ). هر چیزی که دارای تلؤلؤ و درخشش باشد گویند: سراب رقراق ؛ ای ذوبصیص. ( از اقرب الموارد ).

رقراق. [ رَ ] ( اِخ ) نام شمشیر سعدبن عباده انصاری ( رض ). ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

رقراق. [ رَ ] ( اِخ )آبی است در بالای قادسیة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

رقراق. [ رَ] ( اِخ ) نام پدر زواد غطفانی شاعر. ( منتهی الارب ).

رقراق . [ رَ ] (اِخ ) نام شمشیر سعدبن عباده ٔ انصاری (رض ). (منتهی الارب ) (آنندراج ).


رقراق . [ رَ ] (اِخ )آبی است در بالای قادسیة. (منتهی الارب ) (آنندراج ).


رقراق . [ رَ ] (ع اِ) درخش سراب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کوراب . (مهذب الاسماء). || درخش هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
- رقراق الدمع ؛ اشکی که در چشم بدرخشد یعنی در آن حرکت کند ولی جاری نشود. (از اقرب الموارد).
- رقراق السحاب ؛ آنچه از آن می رود و می آید. (از اقرب الموارد).
- رقراق السراب ؛ درخشش آن . (از اقرب الموارد).
|| مرغی است که آن را ملاعب ظله خوانند و شاید خاطف ظله نیز همین مرغ است . (یادداشت مؤلف ). || (ص ) درخشان . (دهار). هر چیزی که دارای تلؤلؤ و درخشش باشد گویند: سراب رقراق ؛ ای ذوبصیص . (از اقرب الموارد).


رقراق . [ رَ] (اِخ ) نام پدر زواد غطفانی شاعر. (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

درخشان، آنچه می درخشد مانند سراب، شمشیر، اشک، و مانند آن.


کلمات دیگر: