marsh
نشاب
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
تیرها، واحدش نشابه، نشاشیب جمع
( اسم ) تیرها.واحد آن نشابه جمع : نشاشیب : زغنچه گل وازشاخ بیدبادصبا زمردین پیکان کردوبسدین نشاب . ( معزی .۶٠ )
تیر . سهام ماخوذ از نشوب است و واجد آن نشابه است .
( اسم ) تیرها.واحد آن نشابه جمع : نشاشیب : زغنچه گل وازشاخ بیدبادصبا زمردین پیکان کردوبسدین نشاب . ( معزی .۶٠ )
تیر . سهام ماخوذ از نشوب است و واجد آن نشابه است .
فرهنگ معین
(نُ شّ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - تیرها. ۲ - واحد آن نشابه . ج . نشاشیب .
(نَ شّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - تیرساز، تیرگر. ۲ - گیرنده و پرتاب کنندة تیر.
(نَ شّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - تیرساز، تیرگر. ۲ - گیرنده و پرتاب کنندة تیر.
(نُ شّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تیرها. 2 - واحد آن نشابه . ج . نشاشیب .
(نَ شّ) [ ع . ] (ص .) 1 - تیرساز، تیرگر. 2 - گیرنده و پرتاب کنندة تیر.
لغت نامه دهخدا
نشاب. [ ن َش ْ شا ] ( ع ص ) تیرگر. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تیرساز. ( ناظم الاطباء ). || رامی. تیرانداز. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || تیرفروش. ( فرهنگ خطی ). || آنکه تیر می گیرد. ( ناظم الاطباء ). گیرنده تیرها. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). گویند: رجل نشاب و قوم نشابة. ( از المنجد ) ( اقرب الموارد ).
نشاب. [ ن ُش ْ شا ] ( ع اِ ) تیر. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). سهام. مأخوذ از نشوب است و واحد آن نُشّابة است. ج ، نشاشیب. ( از اقرب الموارد ). تیرها. ( از المنجد ) :
ز غنچه گل و از شاخ بید و باد هوا
زمردین پیکان کرد و بسدین نشاب.
همچو وحشی پیش نُشّاب و رِماح.
گر وی به تیرم می زند اِستاده ام نُشّاب را.
نشاب. [ ن ِ ] ( ع اِ ) وتر. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || تیرها و سهم ، واحد آن نشابة و جمع آن نشاشیب است. ( ناظم الاطباء ) :
مخالفت ز نشاب تو آنچنان جسته ست
که از کمان تو در روز کارزار نشاب.
نشاب. [ ن ُش ْ شا ] ( ع اِ ) تیر. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). سهام. مأخوذ از نشوب است و واحد آن نُشّابة است. ج ، نشاشیب. ( از اقرب الموارد ). تیرها. ( از المنجد ) :
ز غنچه گل و از شاخ بید و باد هوا
زمردین پیکان کرد و بسدین نشاب.
امیرمعزی.
لاجرم کُفّار را شد خون مباح همچو وحشی پیش نُشّاب و رِماح.
مولوی ( مثنوی چ نیکلسون دفتر 1 بیت 3318 ).
من صید وحشی نیستم دربند جان خویشتن گر وی به تیرم می زند اِستاده ام نُشّاب را.
سعدی ( کلیات چ فروغی ص 414 ).
نشاب. [ ن ِ ] ( ع اِ ) وتر. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || تیرها و سهم ، واحد آن نشابة و جمع آن نشاشیب است. ( ناظم الاطباء ) :
مخالفت ز نشاب تو آنچنان جسته ست
که از کمان تو در روز کارزار نشاب.
مسعودسعد.
نشاب . [ ن َش ْ شا ] (ع ص ) تیرگر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تیرساز. (ناظم الاطباء). || رامی . تیرانداز. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || تیرفروش . (فرهنگ خطی ). || آنکه تیر می گیرد. (ناظم الاطباء). گیرنده ٔ تیرها. (از اقرب الموارد) (از المنجد). گویند: رجل نشاب و قوم نشابة. (از المنجد) (اقرب الموارد).
نشاب . [ ن ِ ] (ع اِ) وتر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || تیرها و سهم ، واحد آن نشابة و جمع آن نشاشیب است . (ناظم الاطباء) :
مخالفت ز نشاب تو آنچنان جسته ست
که از کمان تو در روز کارزار نشاب .
مخالفت ز نشاب تو آنچنان جسته ست
که از کمان تو در روز کارزار نشاب .
مسعودسعد.
نشاب . [ ن ُش ْ شا ] (ع اِ) تیر. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). سهام . مأخوذ از نشوب است و واحد آن نُشّابة است . ج ، نشاشیب . (از اقرب الموارد). تیرها. (از المنجد) :
ز غنچه ٔ گل و از شاخ بید و باد هوا
زمردین پیکان کرد و بسدین نشاب .
لاجرم کُفّار را شد خون مباح
همچو وحشی پیش نُشّاب و رِماح .
من صید وحشی نیستم دربند جان خویشتن
گر وی به تیرم می زند اِستاده ام نُشّاب را.
ز غنچه ٔ گل و از شاخ بید و باد هوا
زمردین پیکان کرد و بسدین نشاب .
امیرمعزی .
لاجرم کُفّار را شد خون مباح
همچو وحشی پیش نُشّاب و رِماح .
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 1 بیت 3318).
من صید وحشی نیستم دربند جان خویشتن
گر وی به تیرم می زند اِستاده ام نُشّاب را.
سعدی (کلیات چ فروغی ص 414).
فرهنگ عمید
تیرها.
کلمات دیگر: