در فرهنگ خطی نیز نزق خفت وطیش و شتاب و چستی باشد .
نزق
فرهنگ فارسی
در فرهنگ خطی نیز نزق خفت وطیش و شتاب و چستی باشد .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
نزق. [ ن َ زَ ] ( ع مص ) سبکی و شتابی نمودن وقت خشم. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). نَزْق. نزوق. ( از اقرب الموارد ). || پر شدن و لبالب شدن کوزه : نَزِق َ الاناءُ نَزَقاً؛ امتلأ الی رأسه. ( المنجد ). و رجوع به اقرب الموارد شود. || ( اِمص ) سبکی در هر کار و تعجیل بر اثر جهل و حماقت. سبکی و سرعت. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) مکان نَزَق ؛ جای نزدیک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). قریب. ( اقرب الموارد ).
نزق. [ ن ُ زُ ] ( ع اِمص ) نَزْق. ( فرهنگ نظام ). و در فرهنگ خطی نیز «نزق ؛ خفّت و طیش و شتاب و چستی باشد و به ضمتین مثله ». اما در فرهنگهای معتبر عربی به دسترس ما نَزْق و نُزوق ضبط کرده اند. رجوع به نَزْق و نزوق شود.
نزق. [ ن َ زِ ] ( ع ص ) سبک. خفیف. ( ناظم الاطباء ). آنکه هنگام غضب به هیجان درآید و سبکی کند. ( از اقرب الموارد ). صفت است ازنَزْق. رجوع به نَزْق شود. || نزق الحقاق ؛خصومت کننده در چیزهای ادنی و ریزه. ( منتهی الارب ). خصومت کننده در چیزهای پست و بیهوده. ( ناظم الاطباء ).
نزق . [ ن َ ] (ع مص ) برسکیزیدن اسپ بر ماده ، یا پیش درآمدن از سبکی و چستی و برجستن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). برسکیزیدن نریان بر مادیان ، یا به چستی و چالاکی پیش درآمدن و برجستن . (از ناظم الاطباء). نزوق . (منتهی الارب ). سبق گرفتن ستور بر دیگر ستوران در دویدن و برجستن . (زوزنی ). برجستن ستور و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || سبکی و شتابی نمودن هنگام خشم . نَزَق . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سبکساری کردن . (تاج المصادر بیهقی ). طیش و سبکسری کردن به هنگام غضب و شتاب کردن . (از اقرب الموارد). شتاب و طیش و سبکی به گاه غضب . (از المنجد). || (اِمص ) خفّت . طیش . سبکی . چستی . نُزُق . (فرهنگ نظام ). || سبکسری . سبکی : پسر خویش را الیسع به سبب خرقی که در او میدید و نزقی که در شمایل وی مشاهده می کرد به بعضی از قلاع کرمان فرستاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 288). اما جماعتی احداث از سر نزق شباب و قلت تجارب و غفلت از عواقب امور سر باززدند و از آن قرار تجافی نمودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 107). || (مص ) پر کردن کوزه را و لبالب کردن آن . (از المنجد) (از اقرب الموارد). || لبالب شدن آوند و آبگیر . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
نزق . [ ن َ زَ ] (ع مص ) سبکی و شتابی نمودن وقت خشم . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نَزْق . نزوق . (از اقرب الموارد). || پر شدن و لبالب شدن کوزه : نَزِق َ الاناءُ نَزَقاً؛ امتلأ الی رأسه . (المنجد). و رجوع به اقرب الموارد شود. || (اِمص ) سبکی در هر کار و تعجیل بر اثر جهل و حماقت . سبکی و سرعت . (از اقرب الموارد). || (ص ) مکان نَزَق ؛ جای نزدیک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قریب . (اقرب الموارد).
نزق . [ ن َ زِ ] (ع ص ) سبک . خفیف . (ناظم الاطباء). آنکه هنگام غضب به هیجان درآید و سبکی کند. (از اقرب الموارد). صفت است ازنَزْق . رجوع به نَزْق شود. || نزق الحقاق ؛خصومت کننده در چیزهای ادنی و ریزه . (منتهی الارب ). خصومت کننده در چیزهای پست و بیهوده . (ناظم الاطباء).
نزق . [ ن ُ زُ ] (ع اِمص ) نَزْق . (فرهنگ نظام ). و در فرهنگ خطی نیز «نزق ؛ خفّت و طیش و شتاب و چستی باشد و به ضمتین مثله ». اما در فرهنگهای معتبر عربی به دسترس ما نَزْق و نُزوق ضبط کرده اند. رجوع به نَزْق و نزوق شود.