کلمه جو
صفحه اصلی

نیم لنگ

فرهنگ فارسی

(اسم ) یک عدل بار که که نصف خروار باشد.

فرهنگ معین

(لَ ) (اِ. ) ۱ - کمان دان ، غلافِ کمان . ۲ - ترکش ، تیردان .

لغت نامه دهخدا

نیم لنگ . [ ل َ] (ص مرکب ) که اندکی می لنگد. کندرفتار :
سخن بین که با مرکب نیم لنگ
چگونه برون آمد از راه تنگ .

نظامی .



نیم لنگ . [ ل ِ ] (اِ مرکب ) یک عدل بار که نصف خروار باشد. (برهان قاطع) (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به لنگه و نیز رجوع به نیم لنگه شود. || خوب . خوش . زیبا. (برهان قاطع). رجوع به لغت بعدی شود.


نیم لنگ. [ ل َ] ( ص مرکب ) که اندکی می لنگد. کندرفتار :
سخن بین که با مرکب نیم لنگ
چگونه برون آمد از راه تنگ.
نظامی.

نیم لنگ. [ ل ِ ] ( اِ مرکب ) یک عدل بار که نصف خروار باشد. ( برهان قاطع ) ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به لنگه و نیز رجوع به نیم لنگه شود. || خوب. خوش. زیبا. ( برهان قاطع ). رجوع به لغت بعدی شود.

نیم لنگ. [ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) کمان دان. ( لغت فرس اسدی ) ( اوبهی ). قربان. ( لغت فرس اسدی ) ( اوبهی ) ( برهان قاطع ) ( جهانگیری ). قربان کمان. ( رشیدی ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). که کمان را در میان آن نهند. ( جهانگیری ).قربان کمان که کمان را در آنجا جای دهند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). و آن جائی باشد که کمان را در آن گذارند و بر کمر بندند. ( برهان قاطع ). جای کمان. ( فرهنگ لغات شاهنامه ) ( حاشیه وحید بر شرفنامه ) :
به وقت کارزار خصم وروز نام و ننگ تو
فلک در گردن آویزد شغا و نیم لنگ تو.
فرخی ( از فرهنگ اسدی ).
از نهیب کارزار خصم روز نام و ننگ
ز او فلک در گردن آویزد شغا و نیم لنگ.
فرخی ( از یادداشت مؤلف ).
ای سرافرازی که از تاج شهان زیبد همی
بر میان بندگان تو شغا و نیم لنگ.
معزی.
هزار غلام با عمود سیمین و دوهزار با کلاه های چهارپر بودند و کیش و کمر و شمشیر و شغا و نیم لنگ بر میان بسته. ( تاریخ بیهقی ص 290 ). با کلاههای چهارپر تیر و کمان به دست وشمشیر و شغا و نیم لنگ. ( تاریخ بیهقی ص 451 ).
همه ساز لشکر به ترتیب جنگ
برآراست از جعبه و نیم لنگ.
نظامی.
|| کمان. ( انجمن آرا ) ( برهان قاطع ) ( رشیدی ) ( فرهنگ شاهنامه ) ( آنندراج ) :
به یک تیر پای فلک شل کند
اگر برگشاید به کین نیم لنگ.
شمس فخری ( از انجمن آرا ).
|| ترکش. تیردان. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). || خوب. خوش. زیبا. ( برهان قاطع ). رعنا. خوب. زیبا. ( جهانگیری ). در فرهنگ به معنی رعنا و خوب آورده. سوزنی گوید :
ز آن کیر خر که سر به شکم می زند همی
کیرش قوی تر آمد و نوخیز و نیم لنگ.
لیکن در این بیت به معنی نیم خیز مناسب تر است . ( رشیدی ).

نیم لنگ . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) کمان دان . (لغت فرس اسدی ) (اوبهی ). قربان . (لغت فرس اسدی ) (اوبهی ) (برهان قاطع) (جهانگیری ). قربان کمان . (رشیدی ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). که کمان را در میان آن نهند. (جهانگیری ).قربان کمان که کمان را در آنجا جای دهند. (انجمن آرا) (آنندراج ). و آن جائی باشد که کمان را در آن گذارند و بر کمر بندند. (برهان قاطع). جای کمان . (فرهنگ لغات شاهنامه ) (حاشیه ٔ وحید بر شرفنامه ) :
به وقت کارزار خصم وروز نام و ننگ تو
فلک در گردن آویزد شغا و نیم لنگ تو.

فرخی (از فرهنگ اسدی ).


از نهیب کارزار خصم روز نام و ننگ
ز او فلک در گردن آویزد شغا و نیم لنگ .

فرخی (از یادداشت مؤلف ).


ای سرافرازی که از تاج شهان زیبد همی
بر میان بندگان تو شغا و نیم لنگ .

معزی .


هزار غلام با عمود سیمین و دوهزار با کلاه های چهارپر بودند و کیش و کمر و شمشیر و شغا و نیم لنگ بر میان بسته . (تاریخ بیهقی ص 290). با کلاههای چهارپر تیر و کمان به دست وشمشیر و شغا و نیم لنگ . (تاریخ بیهقی ص 451).
همه ساز لشکر به ترتیب جنگ
برآراست از جعبه و نیم لنگ .

نظامی .


|| کمان . (انجمن آرا) (برهان قاطع) (رشیدی ) (فرهنگ شاهنامه ) (آنندراج ) :
به یک تیر پای فلک شل کند
اگر برگشاید به کین نیم لنگ .

شمس فخری (از انجمن آرا).


|| ترکش . تیردان . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || خوب . خوش . زیبا. (برهان قاطع). رعنا. خوب . زیبا. (جهانگیری ). در فرهنگ به معنی رعنا و خوب آورده . سوزنی گوید :
ز آن کیر خر که سر به شکم می زند همی
کیرش قوی تر آمد و نوخیز و نیم لنگ .
لیکن در این بیت به معنی نیم خیز مناسب تر است . (رشیدی ).

فرهنگ عمید

۱. ظرفی که کمان را در آن می گذارند، قربان، ترکش، تیردان.

گویش مازنی

نیمه باز


/nim lang/ نیمه باز


کلمات دیگر: