برابر پارسی : ( آلاف ) هزارها
الاف
برابر پارسی : ( آلاف ) هزارها
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( آلاف ) جمع : الف هزارها هزاران .
هزاران
پادشاه سوئد در قرن ۱٠ م . یا الف بیورنسون پادشاه حدود ۹۳۲ م . یا الف اسکوتکو نونگ پادشاه سوئد ( حدود ۱٠۲۲ - ۹۶۵ ) . وی مسحیت بود .
هزارها، جمع الف
جمع آلف .
هزاران
پادشاه سوئد در قرن ۱٠ م . یا الف بیورنسون پادشاه حدود ۹۳۲ م . یا الف اسکوتکو نونگ پادشاه سوئد ( حدود ۱٠۲۲ - ۹۶۵ ) . وی مسحیت بود .
هزارها، جمع الف
جمع آلف .
فرهنگ معین
( آلاف ) [ ع . ] ( اِ. ) جِ الف ، هزارها، هزاران .
لغت نامه دهخدا
( آلاف ) آلاف. ( ع اِ ) ج ِ اَلْف. هزاران. || ( ص ، اِ ) ج ِ اِلْف.
الاف. [ اِ ] ( ع مص ) الف ( دوستی دادن ) کسی را به مکانی یا به کسی. ( منتهی الارب ). موءالفت.
الاف. [ اُل ْ لا ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ آلف. ( منتهی الارب ).
الاف. [ اِ ] ( ع مص ) الف ( دوستی دادن ) کسی را به مکانی یا به کسی. ( منتهی الارب ). موءالفت.
الاف. [ اُل ْ لا ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ آلف. ( منتهی الارب ).
الاف . [ اِ ] (ع مص ) الف (دوستی دادن ) کسی را به مکانی یا به کسی . (منتهی الارب ). موءالفت .
الاف . [ اُل ْ لا ] (ع ص ، اِ) ج ِ آلف . (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
( آلاف ) = اَلْف
واژه نامه بختیاریکا
( الّاف ) تُلنگی؛ گَل گَردو
لیلاکا
لیلاکا
پیشنهاد کاربران
بلاتکیف، منتظر، بی حاصل، بی کار، عاطل، بی مصرف، بی استفاده، فروهشته، معلق و معطل
بافنده الیاف
شخص بیهوده منتظر. .
شخص بیهوده منتظر. .
معطل وبیکاروسرگردان، چون درفارسی حرف الف ( ا ) بصورت کشیده نوشته می شود، به افرادی که بعلت بیکاری وسرگردانی مانندحرف الف ایستاده ومعطل مانده اند، الّاف می گوییم
( البته این نظربنده حقیراست وفکرکنم چندان بی موردهم نباشد )
( البته این نظربنده حقیراست وفکرکنم چندان بی موردهم نباشد )
الاف اگه منظور ادم بیکار باشه، از کار و زندگی افتادن. ، املای درستش میشه ( علاف ) . الاف غلطه.
معطل وسرگردان
هزار . . هزاران . . . .
کلمات دیگر: