حفره , جا , خانه , کاسه , گوده , حدقه , جاي شمع (درشمعدان) , سرپيچ , کاسه چشم , در حدقه ياسرپيچ قرار دادن
مقبس
عربی به فارسی
لغت نامه دهخدا
مقبس . [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) آن که آتش می خواهد از کسی . (ناظم الاطباء).
مقبس. [ م َ ب ِ ] ( ع اِ ) موضع مقباس و آن هیزمی است که آتش افروخته شده باشد. ج ، مقابس. ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ).
مقبس. [ م ُ ب ِ ] ( ع ص ) آن که آتش می خواهد از کسی. ( ناظم الاطباء ).
مقبس. [ م ُ ب ِ ] ( ع ص ) آن که آتش می خواهد از کسی. ( ناظم الاطباء ).
مقبس . [ م َ ب ِ ] (ع اِ) موضع مقباس و آن هیزمی است که آتش افروخته شده باشد. ج ، مقابس . (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
کلمات دیگر: