مترادف مغبر : خاک آلود، غبارآلود، گردآلود، تیره، تار
مغبر
مترادف مغبر : خاک آلود، غبارآلود، گردآلود، تیره، تار
مترادف و متضاد
۱. خاکآلود، غبارآلود، گردآلود
۲. تیره، تار
فرهنگ فارسی
۱ - ( اسم ) غبار آلود . ۲ - تیره رنگ .
غبار آلوده و تیره رنگ خاک آلود
غبار آلوده و تیره رنگ خاک آلود
فرهنگ معین
(مُ غَ بَّ ) [ ع . ] (ص . ) تیره رنگ .
لغت نامه دهخدا
مغبر. [ م ُ غ َب ْ ب َ ] ( ع ص ) غبارآلوده و تیره رنگ. ( غیاث ) ( آنندراج ). خاک آلود. گردآلود. گردزده. گردگرفته. گردناک. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
هوای روشن از رنگش مغبر گشت و شد تیره
چو جان کافری کشته ز تیغ خسرو والا.
شرابش سراب و منور مغبر.
خفته چه خبر دارد از چرخ و کواکب
ما را ز چه رانده ست بر این گوی مغبر.
مغبر. [ م ُ ب ِ ] ( ع ص ) تیره رنگ. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) :
هوای تو به من بر کرد خواهد
زمانه مظلم و آفاق مغبر.
زین جیفه گاه جافی زین مغسرای مغبر .
هوای روشن از رنگش مغبر گشت و شد تیره
چو جان کافری کشته ز تیغ خسرو والا.
فرخی.
جوانیش پیری شمر، زنده مرده شرابش سراب و منور مغبر.
ناصرخسرو.
- گوی مغبر ؛ کنایه از کره خاکی. کره زمین : خفته چه خبر دارد از چرخ و کواکب
ما را ز چه رانده ست بر این گوی مغبر.
ناصرخسرو.
|| کسی که موی و ریش آن گردآلوده و چرکین باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).مغبر. [ م ُ ب ِ ] ( ع ص ) تیره رنگ. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) :
هوای تو به من بر کرد خواهد
زمانه مظلم و آفاق مغبر.
مسعودسعد.
خود عهد خسروان را جز عدل چیست حاصل زین جیفه گاه جافی زین مغسرای مغبر .
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 189 ).
|| برانگیزاننده غبار. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه سعی و کوشش می کند در طلب چیزی. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بسیار بارنده. ( ناظم الاطباء ).مغبر. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) تیره رنگ . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) :
هوای تو به من بر کرد خواهد
زمانه مظلم و آفاق مغبر.
خود عهد خسروان را جز عدل چیست حاصل
زین جیفه گاه جافی زین مغسرای مغبر .
|| برانگیزاننده ٔ غبار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آنکه سعی و کوشش می کند در طلب چیزی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بسیار بارنده . (ناظم الاطباء).
هوای تو به من بر کرد خواهد
زمانه مظلم و آفاق مغبر.
مسعودسعد.
خود عهد خسروان را جز عدل چیست حاصل
زین جیفه گاه جافی زین مغسرای مغبر .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 189).
|| برانگیزاننده ٔ غبار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آنکه سعی و کوشش می کند در طلب چیزی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بسیار بارنده . (ناظم الاطباء).
مغبر. [ م ُ غ َب ْ ب َ ] (ع ص ) غبارآلوده و تیره رنگ . (غیاث ) (آنندراج ). خاک آلود. گردآلود. گردزده . گردگرفته . گردناک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
هوای روشن از رنگش مغبر گشت و شد تیره
چو جان کافری کشته ز تیغ خسرو والا.
جوانیش پیری شمر، زنده مرده
شرابش سراب و منور مغبر.
- گوی مغبر ؛ کنایه از کره ٔ خاکی . کره ٔ زمین :
خفته چه خبر دارد از چرخ و کواکب
ما را ز چه رانده ست بر این گوی مغبر.
|| کسی که موی و ریش آن گردآلوده و چرکین باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
هوای روشن از رنگش مغبر گشت و شد تیره
چو جان کافری کشته ز تیغ خسرو والا.
فرخی .
جوانیش پیری شمر، زنده مرده
شرابش سراب و منور مغبر.
ناصرخسرو.
- گوی مغبر ؛ کنایه از کره ٔ خاکی . کره ٔ زمین :
خفته چه خبر دارد از چرخ و کواکب
ما را ز چه رانده ست بر این گوی مغبر.
ناصرخسرو.
|| کسی که موی و ریش آن گردآلوده و چرکین باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
فرهنگ عمید
۱. غبار آلوده، گردآلوده.
۲. تیره رنگ.
۲. تیره رنگ.
کلمات دیگر: