کلمه جو
صفحه اصلی

بیهن

لغت نامه دهخدا

بیهن. [ هََ ] ( اِ ) خارپشت بزرگ تیرانداز را گویند. یعنی خارهای خود را مانند تیر اندازد. ( برهان ). خارپشت و چوله را گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). خارپشت بزرگ تیرانداز. ( ناظم الاطباء ). خارپشت. تشی. کوله. خجو. مرنگو. سکنه. ( لغت فرس اسدی نخجوانی ذیل کلمه سکنه ) :
تو این راسوی پارسی چون کشی
یکی سکنه خوانند و دیگر تشی.
همه مرزهای خراسان تمام
مرنگوش خوانند و بیهن بنام.
اسدی.

بیهن. [ ب َ هََ ] ( ع اِ ) نسترن. ( از لسان العرب ) ( منتهی الارب ). گل نسترن. ( ناظم الاطباء ).

بیهن . [ ب َ هََ ] (ع اِ) نسترن . (از لسان العرب ) (منتهی الارب ). گل نسترن . (ناظم الاطباء).


بیهن . [ هََ ] (اِ) خارپشت بزرگ تیرانداز را گویند. یعنی خارهای خود را مانند تیر اندازد. (برهان ). خارپشت و چوله را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). خارپشت بزرگ تیرانداز. (ناظم الاطباء). خارپشت . تشی . کوله . خجو. مرنگو. سکنه . (لغت فرس اسدی نخجوانی ذیل کلمه ٔ سکنه ) :
تو این راسوی پارسی چون کشی
یکی سکنه خوانند و دیگر تشی .
همه مرزهای خراسان تمام
مرنگوش خوانند و بیهن بنام .

اسدی .



فرهنگ عمید

= جوجه تیغی

جوجه‌تیغی#NAME?



کلمات دیگر: