کلمه جو
صفحه اصلی

معاهد

فارسی به انگلیسی

one who enters into an alliance or treaty, contracting party

فرهنگ فارسی

جمع معهد، هم عهد، هم پیمان، هم سوگند
( اسم ) ۱- کسی که بادیگری عهد و پیمانی بسته هم عهد هم پیمان . ۲ - کافر حربی که در امان مسلمانان در آید عضو یکی از جوامع مذهبی که بموجب عهدنام. تسلیم ( صلح ) تحت حمایت مسلمانان در میامدند و مکلف بپرداخت جزیه بودند : و این مجموع بنزدیک دوست و دشمن و مسلمان و مشرک و معاهد و ذمی مقبول باشد .
جمع معهد به معنی منزلی که همیشه به وی بازگردند از هر کجا که رفته باشند .

فرهنگ معین

(مُ هِ ) [ ع . ] (اِفا. ) هم عهد، هم پیمان .

لغت نامه دهخدا

معاهد. [ م َ هَِ ] ( ع اِ ) ج ِ مَعهَد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). ج ِ معهد به معنی منزلی که همیشه به وی بازگردند از هر کجا که رفته باشند. ( آنندراج ). و رجوع به معهد شود. || محضرهای مردمان. ( از ناظم الاطباء ). مجالس. انجمنها : گفت من هرگز ترا ندیده ام و نشناخته و با تو در معاهد و مشاهد ننشسته این شهادت زور بر من روا می داری. ( مرزبان نامه ص 271 ).

معاهد. [ م ُ هَِ ] ( ع ص ) هم عهد و هم پیمان و هم شرط و هم سوگند. ( ناظم الاطباء ). آن که با تو پیمان بسته باشد. کسی که با دیگری عهدی بسته. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || گزیدگر یعنی ذِمّی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گزیدگرو باج گزار و ذمی و اهل ذمه. ( ناظم الاطباء ). ذمی. ( اقرب الموارد ). زنهاری. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || کافری که با مسلمانان پیمان دارد. عهدی مُسالِم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). کافر حربی که در امان مسلمانان در آمده باشد. دارنده مذهبی که به موجب عهدنامه ای تحت حمایت مسلمانان در می آمده و مکلف به پرداخت جزیه بود. دکتر جعفر لنگرودی آرد: کافری که با حکومت اسلام پیمان صلح مهادنه برقرار کرده باشد و امان او امان موقت است. ( ترمینولوژی حقوق ). حربی داخل در امان. ( از اقرب الموارد ) : و این مجموع به نزدیک دوست ودشمن و مسلمان و مشرک و معاهد و ذمی مقبول باشد. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 420 ). و رجوع به معاهده شود.

معاهد. [ م َ هَِ ] (ع اِ) ج ِ مَعهَد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ معهد به معنی منزلی که همیشه به وی بازگردند از هر کجا که رفته باشند. (آنندراج ). و رجوع به معهد شود. || محضرهای مردمان . (از ناظم الاطباء). مجالس . انجمنها : گفت من هرگز ترا ندیده ام و نشناخته و با تو در معاهد و مشاهد ننشسته این شهادت زور بر من روا می داری . (مرزبان نامه ص 271).


معاهد. [ م ُ هَِ ] (ع ص ) هم عهد و هم پیمان و هم شرط و هم سوگند. (ناظم الاطباء). آن که با تو پیمان بسته باشد. کسی که با دیگری عهدی بسته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || گزیدگر یعنی ذِمّی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گزیدگرو باج گزار و ذمی و اهل ذمه . (ناظم الاطباء). ذمی . (اقرب الموارد). زنهاری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کافری که با مسلمانان پیمان دارد. عهدی مُسالِم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کافر حربی که در امان مسلمانان در آمده باشد. دارنده ٔ مذهبی که به موجب عهدنامه ای تحت حمایت مسلمانان در می آمده و مکلف به پرداخت جزیه بود. دکتر جعفر لنگرودی آرد: کافری که با حکومت اسلام پیمان صلح مهادنه برقرار کرده باشد و امان او امان موقت است . (ترمینولوژی حقوق ). حربی داخل در امان . (از اقرب الموارد) : و این مجموع به نزدیک دوست ودشمن و مسلمان و مشرک و معاهد و ذمی مقبول باشد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 420). و رجوع به معاهده شود.


فرهنگ عمید

= معهد
هم عهد، هم پیمان، هم سوگند.

معهد#NAME?


هم‌عهد؛ هم‌پیمان؛ هم‌سوگند.



کلمات دیگر: