کلمه جو
صفحه اصلی

مغربی

عربی به فارسی

مراکشي


مترادف و متضاد

western (صفت)
غربی، باختری، مغربی، وابسته به مغرب یا باختر

occidental (صفت)
مغربی

فرهنگ فارسی

شاعر صوفی مسلک و از مشاهیر معتقدان بوحدت وجود. از زندگی او اطلاع زیادی در دست نیست و در کتب رجال و تذکره ها اشارات مختصری از وی آمده . غالب تذکره نویسان متفق اند که وی در سال ۸٠۹ ه.ق .در تبریز در شصت سالگی وفات یافت . از اینقرار تاریخ ولادت او حدود سال ۷۵٠ ه.ق . میباشد. همه تذکره نویسان مولد وی را تبریز دانسته اند بجز هدایت که زادگاه او را نائین نزدیک اصفهان نوشته است . گویند وجه تخلص او به [ مغربی ] مسافرتهای بسیار او در بلاد مغرب ( شمال غربی افریقا ) بوده که در همانجا در نزدیکی از مشایخ آن بلاد خرقه پوشیده است . دیوان وی مشتمل است بر غزلیات ترجیعات و رباعیات و رویهم در حدود ۲۳٠٠ بیت است که چندین بار در ایران بچاپ رسیده .
( صفت ) منسوب به مغرب .
محمد بن محمد ابن سلیمان سوسی رودانی مغربی از فقهای مالکی و محدث بود که در حکمت و ریاضیات نیز دست داشت .

فرهنگ معین

(مَ رِ ) [ ع - فا. ] (ص نسب . ) منسوب به مغرب . ۲ - (ا. ) نوعی زر.

لغت نامه دهخدا

مغربی. [ م َ رِ ] ( ص نسبی ، اِ ) منسوب به مغرب. ( ناظم الاطباء ). مربوط به سمت فرورفتن خورشید :
هر شب قبای مشرقی صبح را فلک
نور از کلاه مغربی او برد به وام.
خاقانی.
مغربی را مشرقی کرده خدای
کرده مغرب را چو مشرق نورزای.
مولوی.
|| منسوب به افریقا و مراکش. ( ناظم الاطباء ). منسوب است به مغرب که بلادی است در افریقا. ج ، مغاربة. ( از اقرب الموارد ). منسوب است به بلاد مغرب. ( الانساب سمعانی ). از ناحیه شمال غربی افریقا. مراکشی و الجزایری و غیره. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
آورد تحفه های سلطانی
مصری و مغربی و عمانی.
نظامی.
خواهنده مغربی در صف بزازان حلب می گفت... ( گلستان ). و رجوع به مغرب ( اِخ ) شود. || قسمی از پول طلا.( ناظم الاطباء ). اشرفی و درست زر. بعضی نوشته که در ملک مغرب کان طلاست که طلای آن سرخ و بهتر می باشد، اشرفی که از طلای آن کان ساخته می آرند آن را مغربی گویند، در اصل «درست مغربی » بود چون چیزی به سبب خوبی به جایی خصوصیت دارد به جهت تخفیف ، نام آن چیز حذف کرده یاء نسبت به نام آن جا لاحق کرده اسم آن چیز قرار دهند چنانکه دبیقی که نوعی از جامه ابریشمی باشد در اصل منسوب است به دبیق که نام شهری است.... ( غیاث ) ( آنندراج ) :
زر که ز مشرق به درآورده اند
بیخبران مغربیش خوانده اند.
نظامی.
عزیمت سوی مشرق انگیختند
همه ره زر مغربی ریختند.
نظامی.
از آن مغربی زر مصری عیار
فرستاد نزدیک او ده هزار.
نظامی.
و در تقریر عیار فرمود که اگر راه دهیم که از عیار طلاء جائز و طلغم اندک مایه چیزی کم بود مانند خلیفتی و مصری و مغربی بمجرد آن اجازت بسیار کم کنند و... ( تاریخ غازان ص 283 ). و رجوع به ترکیب زر مغربی ذیل زر شود. || قسمی از زمرد مشبعالخضره و قلیل الماء باب مغرب ، و از این رو به مغربی معروف است. ( الجماهر ص 161، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || ( گل... ) گلی که آن را گل عیسی نیز نامند . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به عیسی شود.

مغربی.[ م َ رِ ] ( اِخ ) رجوع به علی مغربی ابن حسین شود.

مغربی. [ م َ رِ ] ( اِخ ) ابن محمدبن سعید. رجوع به حسین مغربی شود.

مغربی. [ م َ رِ ] ( اِخ ) ابوعثمان سعیدبن سلام از مشایخ قرن چهارم هجری است. حمداﷲ مستوفی آرد: وفاتش به بغداد در سنه ثلاث و سعین و ثلاثمائه به زمان طائع. از سخنان اوست : تقوی بر حد تقصیر ایستادن است و از حد فراتر نشدن و صحبت درویشان بر صحبت توانگران اختیار کردن. و رجوع به تاریخ گزیده چ عبدالحسین نوایی صص 657 -658 شود.

مغربی . [ م َ رِ ] (اِخ ) (مولانا...) محمدبن عزالدین بن عادل بن یوسف تبریزی ملقب به «شیرین » از شاعران متصوفه ٔ ایران در قرن هشتم هجری است . سال ولادتش به تحقیق معلوم نیست ، اما سال وفات وی را به سال 809 نوشته اند. مولد او را روستای «امند» از بلوک «رودقات » تبریز ذکر کرده اند و بعضی مانند هدایت زادگاه وی را قریه ٔ نایین دانسته اند چنانکه مرقد او را نیز برخی در محله ٔ سرخاب تبریز و بعضی در اصطهبانات فارس نوشته اند. وی در اشعار خود مغربی تخلص می کرد و جامی در نفحات الانس در سبب اتخاذ این تخلص گوید: «گویند که در بعضی سیاحات به دیار مغرب رسیده است و در آنجا از دست یکی از مشایخ که نسبت وی به شیخ بزرگوار شیخ محیی الدین بن العربی قدس اﷲ تعالی روحه می رسیده است خرقه پوشیده » و این انتساب سبب شهرتش به مغربی گردیده است و این معنی را تقریباً همه ٔ نویسندگان احوالش تکرار کرده اند با این حال معلوم نیست که وجه انتساب درستی باشد زیرا درباره ٔ مرشدش از جامی به بعد همگی نام اسماعیل سیسی سمنانی از اصحاب نورالدین عبدالرحمن اسفراینی را ذکر کرده اند. مغربی با کمال خجندی معاصر بود و با وی ارتباط داشت . وی دارای اشعاری به عربی و فارسی است . اشعارش بسیار متوسط و غالباً در ذکر معانی عرفانی خاصه بیان وحدت وجود است . وی غیر از اشعارش رسالات و آثار دیگری نیز دارد که عبارتند از: نزهة الساسانیة. مرآة العارفین در تفسیر سوره ٔ فاتحة الکتاب . دررالفرید فی معرفة التوحید. جام جهان نما در علم توحید و مراتب وجود. از اشعار اوست :
ما سالها مقیم در یار بوده ایم
اندر حریم محرم اسرار بوده ایم
اندر حرم مجاور و در کعبه معتکف
بی قطع راه وادی خونخوار بوده ایم
پیش از ظهور این قفس تنگ کائنات
ما عندلیب گلشن اسرار بوده ایم
چندین هزار سال در اوج فضای قدس
بی پر و بال طایر و طیار بوده ایم
والاتر از مظاهر اسمای ذات او
بالاتر از ظهور وز اظهار بوده ایم
بی ما و بی شما و کجا و کدام و کی
بی چند و چون و اندک و بسیار بوده ایم
با مغربی مغارب اسرار گشته ایم
بی مغربی مشارق انور بوده ایم .
(از تاریخ ادبیات دکتر صفا ج 3 بخش 2 ص 1141). و رجوع به نفحات الانس صص 613-614 و حبیب السیر و مرآة الخیال ص 59 و آتشکده ٔ آذر چ سیدجعفر شهیدی ص 35 و ریاض العارفین ص 134 و مجمع الفصحا ج 2 ص 30 و ریحانة الادب ج 4 صص 53-54 و طرائق الحقایق ج 2 ص 99 و 308و تاریخ ادبیات براون (از سعدی تا جامی ) صص 354-362 و قاموس الاعلام ترکی شود.


مغربی . [ م َ رِ ] (اِخ ) ابن محمدبن سعید. رجوع به حسین مغربی شود.


مغربی . [ م َ رِ ] (اِخ ) ابوالقاسم حسین بن علی بن حسین . رجوع به حسین مغربی و قاموس الاعلام ترکی شود.


مغربی . [ م َ رِ ] (اِخ ) ابوعثمان سعیدبن سلام از مشایخ قرن چهارم هجری است . حمداﷲ مستوفی آرد: وفاتش به بغداد در سنه ٔ ثلاث و سعین و ثلاثمائه به زمان طائع. از سخنان اوست : تقوی بر حد تقصیر ایستادن است و از حد فراتر نشدن و صحبت درویشان بر صحبت توانگران اختیار کردن . و رجوع به تاریخ گزیده چ عبدالحسین نوایی صص 657 -658 شود.


مغربی . [ م َ رِ ] (اِخ ) سمؤل بن ابی البقا یحیی بن عباس ملقب به مؤیدالدین ابوالنصر الطبیب به سال 570 هَ . ق . در مراغه درگذشت . او راست : اعجازالمهندسین . رسالة ابن خدود فی المسائل الحسابیة. الجبر و المقابلة. الکافی فی حساب الدرهم و الدینار. کتاب المثلث القائم الزاویه فی الهندسة و... (از اسماء المؤلفین ص 409 و 410). و رجوع به همین مأخذ شود.


مغربی . [ م َ رِ ] (اِخ ) شیخ ابوالحسن اقطعاز مشایخ قرن سوم است . حمداﷲ مستوفی آرد: وفاتش در سنه ٔ ثلاثمائه به زمان مقتدر. از سخنان اوست : کسی به جایی شریف نرسد مگر بر موافقت قرار گرفتن و ادب بجای آوردن و فریضه ها گزاردن و با نیک مردم صحبت کردن . ورجوع به تاریخ گزیده چ عبدالحسین نوایی ص 649 شود.


مغربی . [ م َ رِ ] (اِخ ) عبداﷲبن المظفربن عبداﷲبن محمد الباهلی . رجوع به ابوالحکم مغربی شود.


مغربی . [ م َ رِ ] (اِخ ) عیسی بن محمدبن محمدبن احمد المغربی الجعفری الثعالبی الهاشمی . در عصر خویش از فقهای بزرگ مغرب بود. در زواوه (ناحیه ای در مغرب ) ولادت و نشأت یافت و به مدینه رفت و در مکه مجاورت اختیار کرد و همانجا درگذشت . او راست : مقالید الاسانید. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 753).


مغربی . [ م َ رِ ] (اِخ ) محمدبن جعفربن محمدبن علی مغربی مکنی به ابوالفرج وزیر کاتب (متوفی به سال 478 هَ . ق .). المستنصر باﷲ فاطمی به سال 450 وی را به وزارت خود برگماشت و او دو سال و چندماهی در این سمت باقی بود و سپس معزول گردید. در دولت فاطمیان مصر چون وزیری برکنار می شد دیگر هرگز او را به خدمت نمی گماشتند اما مستنصر پس از عزل مغربی از وی خواست که سرپرستی یکی ازدیوانها را برعهده گیرد و او دیوان انشاء را عهده دار گردید و از این تاریخ رسم عدم ارجاع شغل به وزراء پس از عزل ، منسوخ گردید. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 878).


مغربی . [ م َ رِ ] (اِخ ) محمدبن عمربن محمدبن احمدبن عزم مغربی ملقب به شمس الدین (متوفی به سال 891 هَ . ق .). مورخی از اهل تونس بود. در مکه مجاورت اختیار کرد و همانجا درگذشت . او راست : «دستور الاعلام بمعارف الاعلام » که کتاب مختصر و مفیدی است در تراجم . (از اعلام زرکلی ج 3 صص 959-960).


مغربی . [ م َ رِ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن سلیمان سوسی رودانی مغربی (1037-1094 هَ . ق .). از فقهای مالکی و محدث بود که در حکمت و ریاضیات نیز دست داشت . در تارودنت (در سوس اقصی ) ولادت یافت و در مغرب دانش اندوخت سپس به شرق سفر کرد و سالها در مکه و مدینه مجاورت اختیار کرد و آنگاه به دمشق رفت و در همانجا درگذشت . از آثار اوست : «جمعالفوائد» در حدیث و «منطومة فی علم المیقات » و «شرح آن » و «الهیئة» و کتب دیگر. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 982). و رجوع به همین مأخذ شود.


مغربی . [ م َ رِ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به مغرب . (ناظم الاطباء). مربوط به سمت فرورفتن خورشید :
هر شب قبای مشرقی صبح را فلک
نور از کلاه مغربی او برد به وام .

خاقانی .


مغربی را مشرقی کرده خدای
کرده مغرب را چو مشرق نورزای .

مولوی .


|| منسوب به افریقا و مراکش . (ناظم الاطباء). منسوب است به مغرب که بلادی است در افریقا. ج ، مغاربة. (از اقرب الموارد). منسوب است به بلاد مغرب . (الانساب سمعانی ). از ناحیه ٔ شمال غربی افریقا. مراکشی و الجزایری و غیره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
آورد تحفه های سلطانی
مصری و مغربی و عمانی .

نظامی .


خواهنده ٔ مغربی در صف بزازان حلب می گفت ... (گلستان ). و رجوع به مغرب (اِخ ) شود. || قسمی از پول طلا.(ناظم الاطباء). اشرفی و درست زر. بعضی نوشته که در ملک مغرب کان طلاست که طلای آن سرخ و بهتر می باشد، اشرفی که از طلای آن کان ساخته می آرند آن را مغربی گویند، در اصل «درست مغربی » بود چون چیزی به سبب خوبی به جایی خصوصیت دارد به جهت تخفیف ، نام آن چیز حذف کرده یاء نسبت به نام آن جا لاحق کرده اسم آن چیز قرار دهند چنانکه دبیقی که نوعی از جامه ٔ ابریشمی باشد در اصل منسوب است به دبیق که نام شهری است .... (غیاث ) (آنندراج ) :
زر که ز مشرق به درآورده اند
بیخبران مغربیش خوانده اند.

نظامی .


عزیمت سوی مشرق انگیختند
همه ره زر مغربی ریختند.

نظامی .


از آن مغربی زر مصری عیار
فرستاد نزدیک او ده هزار.

نظامی .


و در تقریر عیار فرمود که اگر راه دهیم که از عیار طلاء جائز و طلغم اندک مایه چیزی کم بود مانند خلیفتی و مصری و مغربی بمجرد آن اجازت بسیار کم کنند و... (تاریخ غازان ص 283). و رجوع به ترکیب زر مغربی ذیل زر شود. || قسمی از زمرد مشبعالخضره و قلیل الماء باب مغرب ، و از این رو به مغربی معروف است . (الجماهر ص 161، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (گل ...) گلی که آن را گل عیسی نیز نامند . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به عیسی شود.

مغربی .[ م َ رِ ] (اِخ ) رجوع به علی مغربی ابن حسین شود.


فرهنگ عمید

۱. مربوط به مغرب: باد مغربی.
۲. قرارگرفته در غرب.
۳. از مردم مغرب زمین (به ویژه اروپا و امریکا ).
۴. مربوط به کشور مغرب (= مراکش ): زر مغربی.

دانشنامه عمومی

مغربی فیلمی به کارگردانی محمدرضا فاضلی و نویسندگی رضا عقیلی محصول سال ۱۳۵۲ است.
منوچهر وثوق
شهناز تهرانی
محمدرضا فاضلی
احمد معینی
ایران قادری
معصومه تقی پور
بهزاد رحیم خانی
هادی طاهری
رحیم متین
علی ترابی
علی طراول
پریچهر پاکان
پری خال دار (شهناز تهرانی) عاشق پهلوان مغربی (محمدرضا فاضلی) است. مغربی پری را به زیارت می برد. علی (منوچهر وثوق)، که سابقاً با پری (مریم) آشنا بوده، دوست صمیمی مغربی است، و غلام (احمد معینی)، داماد مغربی، که از علی و مغربی دل خوشی ندارد، مغربی را نسبت به رابطهٔ علی و مریم بدبین می کند، تا آنجا که مغربی تصمیم می گیرد مریم و علی را به قتل برساند. خواهر مغربی (معصومه تقی پور)، که همسر غلام است، موضوع را به علی خبر می دهد، و می کوشد برادرش را از قتل مریم بازدارد. علی نیز با غلام درگیر می شود و زخم برمی دارد؛ اما قبل از مرگ غلام را از پا درمی آورد. با رسیدن مأموران پلیس واقعیت بر مغربی روشن می شود.


کلمات دیگر: