کلمه جو
صفحه اصلی

معول


مترادف معول : استوار، معتمد، تکیه گاه، اعتماد، تکیه

فارسی به انگلیسی

relied upon for help

مترادف و متضاد

۱. استوار، معتمد
۲. تکیهگاه
۳. اعتماد، تکیه


فرهنگ فارسی

( اسم ) ابزاری آهنین که بدان کوه کنند کلنگ کلند : [ با کسی که در همه ابواب بر تو معول کند به معول فریب و خداع بنیاد حیات او برکندن ... ] ( مرزبان نامه ۱۳۱۷ ص ۲۷۱ )
آهنی که بدان کوه کنند و میتین جمع معاول .

فرهنگ معین

(مُ عَ وَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) محل اعتماد.

لغت نامه دهخدا

معول. [ م ُع َوْ وَ ] ( ع مص ) اعتماد کردن و تکیه نمودن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). اعتماد کردن زیرا که به صیغه اسم از تعویل مصدر میمی هم آمده و تعویل به معنی اعتماد کردن است. ( غیاث ) ( آنندراج ). || ( ص ، اِ ) مستعان و محتمل و معتمدو گویند لیس علیه معول ؛ ای مستعان. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). اعتمادکرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ).
- معول علیه ؛تکیه شده بر او. آنکه بر او اتکال و اعتماد شده است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| محل اعتماد. ( ناظم الاطباء ). قابل اعتماد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
تو مسافری و دنیا سرآب و کاروانی
نه معول است پشتی که بر این پناه داری.
سعدی.
|| ( اِمص ) اعتماد. تکیه : از این فکر خواب از من رمیده است که بدین دنیا و مملکت معولی نیست و بر بقای زندگانی هیچ اعتمادی نیست. ( سیاست نامه ).
تا نگردد مرید از اول نیست
دان که در توبه اش معول نیست.
سنائی ( مثنویها چ مدرس رضوی ص 65 ).
و فضه فیاض ماء معین به مُعَوّل مِعْوَل کاریزکن توان طلبید. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 205 ).
بر زهره نظر گماشت اول
گفت ای به تو بخت را معول.
نظامی.
معرفت اشعار منظوم... برای دانستن تفسیر کلام باری... لازم است و ائمه نحو... را در حل مشکلات قرآن... دستاویزی محکم است و در اصابت آن بر مستودعات دواوین شعراء عرب معولی تمام. ( المعجم چ دانشگاه ص 28 ). زیرا که معول در دیگر علوم بر حفظ و فهم باشد و در این علم بر حفظ مطلق. ( تاریخ بیهق ص 10 ). و لشکر مغول را معول چون بر بخت بود و مساعدت وقت... ( جهانگشای جوینی ).
ای آنکه خانه بر ره سیلاب می کنی
بر خاک رودخانه نباشد معولی.
سعدی.
- معول کردن ؛ اعتماد کردن. تکیه کردن :
ایمن است از رستخیز افلاک از آنک
بر بقای او معول کرده اند.
خاقانی.
با کسی که در همه ابواب بر تو مُعَوَّل کند به مِعْوَل فریب و خداع بنیاد حیات او برکندن... ( مرزبان نامه ص 271 ).

معول. [ م ُ ع َوْ وِ ] ( ع ص ) کسی که اعتماد می کند و اعتمادکننده. ( ناظم الاطباء ). متکی. مُعتَمِد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

معول. [ م َ ] ( ع ص ) مغلوب صبر. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). بیطاقت شده ومغلوب گشته در صبر و شکیبایی. ( ناظم الاطباء ). || اعتمادکرده شده. صیغه اسم مفعول از عول که به معنی اعتماد و تکیه کردن است. ( غیاث ) ( آنندراج ).

معول . [ م َ ] (ع ص ) مغلوب صبر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بیطاقت شده ومغلوب گشته در صبر و شکیبایی . (ناظم الاطباء). || اعتمادکرده شده . صیغه ٔ اسم مفعول از عول که به معنی اعتماد و تکیه کردن است . (غیاث ) (آنندراج ).


معول . [ م َع ْ وَ ] (ع اِ) جای تکیه و اعتماد و جای استعانت . (غیاث ) (آنندراج ).


معول . [ م ِع ْ وَ ] (ع اِ) آهنی که بدان کوه کنند و میتین . ج ، معاول . (منتهی الارب ). کلنگ آهنی که بدان سنگ را شکافند. (غیاث ) (آنندراج ). تیشه ٔ بزرگ که بوسیله ٔآن صخره ها را شکافند. (از اقرب الموارد) : با کسی که در همه ٔ ابواب بر تو مُعَوَّل کند به مِعْوَل فریب و خداع بنیاد حیات او برکندن ... (مرزبان نامه ص 271). و فضه ٔ فیاض ماءمعین به مُعَوَّل مِعْوَل کاریزکن طلبید. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 205).
خصم از قلعه ٔ پیروزه حصار ار سازد
قهر باروفکنت معول و نقاب شود.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 145).


معول . [ م ُ ع َوْ وِ ] (ع ص ) کسی که اعتماد می کند و اعتمادکننده . (ناظم الاطباء). متکی . مُعتَمِد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


معول . [ م ُع َوْ وَ ] (ع مص ) اعتماد کردن و تکیه نمودن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اعتماد کردن زیرا که به صیغه ٔ اسم از تعویل مصدر میمی هم آمده و تعویل به معنی اعتماد کردن است . (غیاث ) (آنندراج ). || (ص ، اِ) مستعان و محتمل و معتمدو گویند لیس علیه معول ؛ ای مستعان . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). اعتمادکرده شده . (غیاث ) (آنندراج ).
- معول علیه ؛تکیه شده بر او. آنکه بر او اتکال و اعتماد شده است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| محل اعتماد. (ناظم الاطباء). قابل اعتماد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
تو مسافری و دنیا سرآب و کاروانی
نه معول است پشتی که بر این پناه داری .

سعدی .


|| (اِمص ) اعتماد. تکیه : از این فکر خواب از من رمیده است که بدین دنیا و مملکت معولی نیست و بر بقای زندگانی هیچ اعتمادی نیست . (سیاست نامه ).
تا نگردد مرید از اول نیست
دان که در توبه اش معول نیست .

سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 65).


و فضه ٔ فیاض ماء معین به مُعَوّل مِعْوَل کاریزکن توان طلبید. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 205).
بر زهره نظر گماشت اول
گفت ای به تو بخت را معول .

نظامی .


معرفت اشعار منظوم ... برای دانستن تفسیر کلام باری ... لازم است و ائمه ٔ نحو... را در حل مشکلات قرآن ... دستاویزی محکم است و در اصابت آن بر مستودعات دواوین شعراء عرب معولی تمام . (المعجم چ دانشگاه ص 28). زیرا که معول در دیگر علوم بر حفظ و فهم باشد و در این علم بر حفظ مطلق . (تاریخ بیهق ص 10). و لشکر مغول را معول چون بر بخت بود و مساعدت وقت ... (جهانگشای جوینی ).
ای آنکه خانه بر ره سیلاب می کنی
بر خاک رودخانه نباشد معولی .

سعدی .


- معول کردن ؛ اعتماد کردن . تکیه کردن :
ایمن است از رستخیز افلاک از آنک
بر بقای او معول کرده اند.

خاقانی .


با کسی که در همه ٔ ابواب بر تو مُعَوَّل کند به مِعْوَل فریب و خداع بنیاد حیات او برکندن ... (مرزبان نامه ص 271).

فرهنگ عمید

تیشۀ دوسر که برای کندن و تراشیدن سنگ به کار می رود.
۱. پناه.
۲. (صفت ) محل اعتماد، معتمد.

تیشۀ دوسر که برای کندن و تراشیدن سنگ به کار می‌رود.


۱. پناه.
۲. (صفت) محل اعتماد؛ معتمد.



کلمات دیگر: