بیمار داری
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
۱ - بیمار داشتن ۲ - پرستاری از بیمار
لغت نامه دهخدا
بیمارداری. ( حامص مرکب ) مریض داشتن. مریض داری. || پرستاری و مواظب بیمار بودن. ( ناظم الاطباء ). پرستاری بیمار. بیماربانی. بیماروانی. پرستاری. تمریض. ( یادداشت مؤلف ) :
بود بیماری شب جان سپاری
ز بیماری بتر بیمارداری.
ز بیماربیمارداری نیاید.
بود بیماری شب جان سپاری
ز بیماری بتر بیمارداری.
نظامی.
نپرداخت چشمش بحال دل ماز بیماربیمارداری نیاید.
دانش ( از آنندراج ).
- بیمارداری کردن ؛ پرستاری کردن از بیمار. ( ناظم الاطباء ). تمریض. ( منتهی الارب ). تطلیة. ( منتهی الارب ) ( المصادر زوزنی ).فرهنگ عمید
بیمار داشتن، پرستاری و مواظبت از بیمار.
کلمات دیگر: