هلاک گردیدن. [ هََ گ َ دی دَ ] ( مص مرکب ) هلاک شدن. مردن. کشته شدن. از میان رفتن :
که آن نامور تا نگردد هلاک
نگردد چو مار اندر این تیره خاک.
که گردد به دست جوانی هلاک.
ز گاه بزرگی مشو زیر خاک.
حیف می آید مرا کآن دین پاک
در میان جاهلان گردد هلاک.
مرا توبه ده تا نگردم هلاک.
که آن نامور تا نگردد هلاک
نگردد چو مار اندر این تیره خاک.
فردوسی.
چنین بود فرمان یزدان پاک که گردد به دست جوانی هلاک.
فردوسی.
نباید که گردی به خیره هلاک ز گاه بزرگی مشو زیر خاک.
فردوسی.
پنجاه هزار مرد از ایشان هلاک گردید. ( ترجمه تاریخ یمینی ).حیف می آید مرا کآن دین پاک
در میان جاهلان گردد هلاک.
مولوی.
اگر راست گفت ای خداوند پاک مرا توبه ده تا نگردم هلاک.
سعدی.
رجوع به هلاک شدن و هلاک گشتن شود.