کلمه جو
صفحه اصلی

ارخ


برابر پارسی : ( آرخ ) نَزار

فرهنگ فارسی

نام یکی از عصاه ارمنی عهد داریوش

لغت نامه دهخدا

ارخ. [ اَ / اِ ] ( ع اِ ) گاو نر. ازخ. ج ، اُروخ.

ارخ. [ اَ ] ( ع مص ) تاریخ نوشتن : ارخ الکتاب ؛ تاریخ نوشت کتاب را. ( منتهی الارب ).

ارخ. [ اَ رَ ] ( اِخ ) قریه ای است در اِجاء، یکی از دو کوه طی ، بنی رُهم را. ( معجم البلدان ).

ارخ.[ اَ ] ( اِ ) جوی بزرگ ( و ظاهراً کلمه ترکی است ).

ارخ. [ اُ ] ( اِ ) ناسِط. ماریّه. بهثه. هیطله. ماری .

ارخ. [ اِ رِ ] ( اِخ ) اوروک. در توریة اَرَک و ارکای کنونی یکی از شهرهای باستانی سومر. در 1854م. «تی لُر» و «لُفتوس » انگلیسی در زیر تپه های «وارکه » و «مغیر» بابل محل شهر مذکور و «اور» را کشف کردند. سارگُن پادشاه اَکِّد دستور داد کلیه نوشته هائی که راجع بمذهب و قوانین و سحر و غیره بود، بزبان سامی ترجمه کنند و آنها در معبد ارخ ضبط شد. ربةالنوع این شهر «نه نه » نام داشت که عیلامیان مجسمه او را با خود به شوش بردند و آن را ستایش میکردند و آسور بانی پال پادشاه آسور پس از یکهزار و ششصد و سی و پنجسال که این مجسمه در دست عیلامیان بود آنرا پس از انقراض دولت عیلام بدست آورد و بشهر ارخ فرستاد. رجوع به ایران باستان ص 54 و 113 و 116 و 138 و 139 و 382 و 2722 شود.

ارخ. [ اَ خ َ ] ( اِخ ) نام یکی از عصاة ارمنی عهد داریوش بزرگ. داریوش در بند چهاردهم ستون سوم کتیبه بیستون گوید: «زمانی که من در پارس و ماد بودم ، در دفعه دوم بابل از من برگشت. مردی ارخ نام ارمنی ، پسر هَل دیت َ در بابل بر من یاغی شد. محلی هست نامش «دوباله »، در آنجا یاغی شد و گفت من بخت نصر پسر نبونیدم. بعد بابلیان بر من شوریده بطرف او رفتند. او بابل راگرفت و شاه بابل شد.» و در بند پانزدهم آرد: «فوراًمن لشکری ببابل فرستادم ویندَفَرن َ نام مادی را که مطیع من بود سردار کردم و گفتم بروید، این سپاه را که در بابل است و خود را از من نمیداند، درهم شکنید. ویندفرن فوراً با سپاهی عازم بابل شد. اهورمزد مرا یاری کرد. بفضل اهورمزد ویندفرن بابل را گرفت و آنرا به اطاعت درآورد، ماه مَرگ َزَن َ روز 22 بود که اَرخ َ، که خود را بخت نصر مینامید، دستگیر شد و مردانی که با او همدست بودند گرفتار و بسته شدند. سپس من چنین فرمودم که اَرخ و همدستان عمده او را در بابل مصلوب کنند.» ( ایران باستان ص 547 و 548 ). و هم داریوش درکتیبه بیستون ضمن شرح تصاویر کتیبه ، درباره او گوید: این ارخ است که دروغ گفت. چنین گفت : من بخت نصر پسر نبونیدم. من شاه بابلم. ( ایران باستان ص 1577 ).

ارخ . [ اَ ] (ع مص ) تاریخ نوشتن : ارخ الکتاب ؛ تاریخ نوشت کتاب را. (منتهی الارب ).


ارخ . [ اَ / اِ ] (ع اِ) گاو نر. ازخ . ج ، اُروخ .


ارخ . [ اَ خ َ ] (اِخ ) نام یکی از عصاة ارمنی عهد داریوش بزرگ . داریوش در بند چهاردهم ستون سوم کتیبه ٔ بیستون گوید: «زمانی که من در پارس و ماد بودم ، در دفعه ٔ دوم بابل از من برگشت . مردی ارخ نام ارمنی ، پسر هَل دیت َ در بابل بر من یاغی شد. محلی هست نامش «دوباله »، در آنجا یاغی شد و گفت من بخت نصر پسر نبونیدم . بعد بابلیان بر من شوریده بطرف او رفتند. او بابل راگرفت و شاه بابل شد.» و در بند پانزدهم آرد: «فوراًمن لشکری ببابل فرستادم ویندَفَرن َ نام مادی را که مطیع من بود سردار کردم و گفتم بروید، این سپاه را که در بابل است و خود را از من نمیداند، درهم شکنید. ویندفرن فوراً با سپاهی عازم بابل شد. اهورمزد مرا یاری کرد. بفضل اهورمزد ویندفرن بابل را گرفت و آنرا به اطاعت درآورد، ماه مَرگ َزَن َ روز 22 بود که اَرخ َ، که خود را بخت نصر مینامید، دستگیر شد و مردانی که با او همدست بودند گرفتار و بسته شدند. سپس من چنین فرمودم که اَرخ و همدستان عمده ٔ او را در بابل مصلوب کنند.» (ایران باستان ص 547 و 548). و هم داریوش درکتیبه ٔ بیستون ضمن شرح تصاویر کتیبه ، درباره ٔ او گوید: این ارخ است که دروغ گفت . چنین گفت : من بخت نصر پسر نبونیدم . من شاه بابلم . (ایران باستان ص 1577).


ارخ . [ اَ رَ ] (اِخ ) قریه ای است در اِجاء، یکی از دو کوه طی ، بنی رُهم را. (معجم البلدان ).


ارخ . [ اِ رِ ] (اِخ ) اوروک . در توریة اَرَک و ارکای کنونی یکی از شهرهای باستانی سومر. در 1854م . «تی لُر» و «لُفتوس » انگلیسی در زیر تپه های «وارکه » و «مغیر» بابل محل شهر مذکور و «اور» را کشف کردند. سارگُن پادشاه اَکِّد دستور داد کلیه ٔ نوشته هائی که راجع بمذهب و قوانین و سحر و غیره بود، بزبان سامی ترجمه کنند و آنها در معبد ارخ ضبط شد. ربةالنوع این شهر «نه نه » نام داشت که عیلامیان مجسمه ٔ او را با خود به شوش بردند و آن را ستایش میکردند و آسور بانی پال پادشاه آسور پس از یکهزار و ششصد و سی و پنجسال که این مجسمه در دست عیلامیان بود آنرا پس از انقراض دولت عیلام بدست آورد و بشهر ارخ فرستاد. رجوع به ایران باستان ص 54 و 113 و 116 و 138 و 139 و 382 و 2722 شود.


ارخ . [ اُ ] (اِ) ناسِط. ماریّه . بهثه . هیطله . ماری ّ.


ارخ .[ اَ ] (اِ) جوی بزرگ (و ظاهراً کلمه ٔ ترکی است ).


دانشنامه آزاد فارسی

اِرِخ
رجوع شود به:اوروک

پیشنهاد کاربران

بر اساس محاسبات سومری، سلسله ی ارخ دومین سلسله پس از توفان نوح است.

در زبان لری بختیاری به
معنی : شراب

در گویش تاتی اَرخِنَه به رودخانه میگویند.


کلمات دیگر: