مهبط
فارسی به انگلیسی
place of descent
عربی به فارسی
باند فرودگاه
فرهنگ فارسی
محل هبوط، جای فرود آمدن، مهابط جمع
( اسم ) جای فرود آمدن فرود آمدنگاه : [ و مهبط معالی را مطلع خورشید اقبال ... داراد . ] جمع : مهابط .
فرود آورنده ٠ کسی و یا چیزی که بپایین می اندازد ٠ یا کسی و یا چیزی که می کاهد و کم می کند از ارزش و قیمت چیزی
( اسم ) جای فرود آمدن فرود آمدنگاه : [ و مهبط معالی را مطلع خورشید اقبال ... داراد . ] جمع : مهابط .
فرود آورنده ٠ کسی و یا چیزی که بپایین می اندازد ٠ یا کسی و یا چیزی که می کاهد و کم می کند از ارزش و قیمت چیزی
فرهنگ معین
(مَ بِ یا بَ ) [ ع . ] (اِ. ) جای فرود آمدن . ج . مهابط .
لغت نامه دهخدا
مهبط. [ م َ ب ِ ] ( ع اِ ) جای فرودآمدن.( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). فرودآمدن گاه. ( ناظم الاطباء ). آنجا که فرودآیند. فرودگاه. ( یادداشت مؤلف ). ج ، مهابط. ( ناظم الاطباء ) : چون از مهبط رحم به محط ظهور آمد. ( سندبادنامه ص 331 ).
چاه صفاهان مدان نشیمن دجال
مهبط مهدی شمر فنای صفاهان.
یوسف به مهبط چه عیسی به مربط خر.
مهبط و بارگاه ایمان شد.
مهبط. [ م ُ ب ِ ] ( ع ص ) فرودآورنده. ( آنندراج ).کسی و یا چیزی که به پایین می اندازد و به جلدی و شتاب فرودمی آورد. || کسی و یا چیزی که می کاهد و کم می کند از ارزش و قیمت چیزی. ( ناظم الاطباء ).
مهبط. [ م َ ب ِ ] ( اِخ ) یکی از نامهای مکه. ( یادداشت مؤلف ).
چاه صفاهان مدان نشیمن دجال
مهبط مهدی شمر فنای صفاهان.
خاقانی.
یارب مرا برون بر زینجا که حیف باشدیوسف به مهبط چه عیسی به مربط خر.
شرف الدین شفروه ( از ترجمه محاسن اصفهان ).
امین خدا مهبط جبرئیل.سعدی ( بوستان ).
تختگاه و محط دولت بودمهبط و بارگاه ایمان شد.
؟ ( از ترجمه محاسن اصفهان ).
- مهبط وحی ؛ آنجا که وحی آید.مهبط. [ م ُ ب ِ ] ( ع ص ) فرودآورنده. ( آنندراج ).کسی و یا چیزی که به پایین می اندازد و به جلدی و شتاب فرودمی آورد. || کسی و یا چیزی که می کاهد و کم می کند از ارزش و قیمت چیزی. ( ناظم الاطباء ).
مهبط. [ م َ ب ِ ] ( اِخ ) یکی از نامهای مکه. ( یادداشت مؤلف ).
مهبط. [ م َ ب ِ ] (اِخ ) یکی از نامهای مکه . (یادداشت مؤلف ).
مهبط. [ م َ ب ِ ] (ع اِ) جای فرودآمدن .(غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فرودآمدن گاه . (ناظم الاطباء). آنجا که فرودآیند. فرودگاه . (یادداشت مؤلف ). ج ، مهابط. (ناظم الاطباء) : چون از مهبط رحم به محط ظهور آمد. (سندبادنامه ص 331).
چاه صفاهان مدان نشیمن دجال
مهبط مهدی شمر فنای صفاهان .
یارب مرا برون بر زینجا که حیف باشد
یوسف به مهبط چه عیسی به مربط خر.
امین خدا مهبط جبرئیل .
تختگاه و محط دولت بود
مهبط و بارگاه ایمان شد.
- مهبط وحی ؛ آنجا که وحی آید.
چاه صفاهان مدان نشیمن دجال
مهبط مهدی شمر فنای صفاهان .
خاقانی .
یارب مرا برون بر زینجا که حیف باشد
یوسف به مهبط چه عیسی به مربط خر.
شرف الدین شفروه (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ).
امین خدا مهبط جبرئیل .
سعدی (بوستان ).
تختگاه و محط دولت بود
مهبط و بارگاه ایمان شد.
؟ (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ).
- مهبط وحی ؛ آنجا که وحی آید.
مهبط. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) فرودآورنده . (آنندراج ).کسی و یا چیزی که به پایین می اندازد و به جلدی و شتاب فرودمی آورد. || کسی و یا چیزی که می کاهد و کم می کند از ارزش و قیمت چیزی . (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
محل هبوط، جای فرود آمدن.
پیشنهاد کاربران
هو
محل هبوط کردن ، محل فرود آمدن.
محل هبوط کردن ، محل فرود آمدن.
کلمات دیگر: