ارسلانشاه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ارسلانشاه . [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن مسعود غزنوی . رجوع به ارسلان بن مسعود... شود.
بیان عصیان حاکم ری و ظفریافتن ارسلان بر وی و انهزام از آنجا: چنین آورده اندکه در مبادی سرافرازی ملک ارسلان عزالدین قیماز والی اصفهان و حاکم ری حسام الدین عصابه عصیان بر پیشانی بسته ابواب فتنه بر روی بانی مبانی جهانبانی بگشادندو محمدبن سلجوقشاه را بپادشاهی برداشتند و متوجه همدان گشته رایات جنگ و جدال برافراشتند و ملک ارسلان به اتفاق اتابک ایلدگز مخالفان را استقبال کرده در نواحی کوه روان ، دو لشکر بیکدیگر رسیدند و مانند بحر اخضر در جوش و خروش آمدند و بعد از تقدیم کوشش و کشش فراوان سلطان ارسلان ظفر یافته ، محمدبن سلجوق شاه پناه به خوزستان برد و قیماز و اتباع بجانب ری و مازندران گریختند و در خلال این احوال ملک ابخاز که کافری مشهور بود، قصد خون و مال مسلمانان را پیش نهاد همت ساخته بصوب آذربایجان در حرکت آمد و سلطان ارسلان با سپاه فراوان متوجه دفع کافران گشته در نواحی قلعه کاک ، جنگی سهمناک واقع شد و بسیاری از کفار بر خاک ادبار افتاده فرمان فرمای ایشان فرار بر قرار اختیار کرده ، غنیمت بسیار بدست پادشاه ظفرشعار درآمد و بعد از آن سلطان ارسلان بقصد تخریب قلاع ملاحده بی دین که در حدود قزوین ساخته بودند و بدان واسطه پیوسته اموال و جهات قزوینیان را غارت میکردند، کمر بست و به اندک زمانی چهار حصار استوار را مسخر گردانید و فرمود تا مانند خاک راه هموار ساختند تا در اواخر سنه 555 هَ. ق. حسام الدین اینانج که سابقاً بطرف مازندران گریخته بود، بملازمت سلطان تکش که در خوارزم حکومت می کرد رفته و ازو لشکر ستانده بولایت عراق شتافت و در نواحی قزوین و ابهر از روی غصه و قهر دست بغارت و قتل برآورد و سلطان ارسلان بموافقت اتابک ایلدگز، متوجه مخالفان گشته اینانج کرّت دیگر بمازندران گریخت و در سنه 563 هَ. ق. باز بملک ری درآمد و سلطان برادر مادری خود اتابک نصرت الدین محمدبن ایلدگز را بجنگ او فرستاد و اتابک منهزم گشت و آنگاه اتابک ایلدگز متوجه مخالفان گشته سخن صلح در میان افتاد بر این جمله که اینانج درمصاحبت اتابک بخدمت سلطان شتابد و ملک ارسلان از سر جرایمش درگذشته پرتو احسان و انعام بر وجنات اینانج تابد و بحسب تقدیر در شبی که صباحش موعود ملاقات بود، اینانج را در منزلش کشته یافتند و هیچ کس ندانست که آن امر از که صادر شد و سلطان ارسلان بعد از استماع این خبر، آن مملکت را بجهان پهلوان نصرةالدین محمدبن ایلدگز عنایت کرده اتابک محمد دختر اینانج را بعقد خود درآورده ، قتلغ اینانج از وی متولد گشت و در سنه ثمان و ستین و خمسمائة ( 568 هَ. ق. ) والده سلطان که درخانه اتابک ایلدگز بسر می برد و به اتفاق ارباب اخبار قابله دهر هرگز بعفت و دیانت و دین داری و رعیت پروری او مولودی درمهد عزت نپرورده بود، از عالم انتقال نمود و بعد از یک ماه ازین واقعه ایلدگز از عقب خاتون روان شد و قاضی رکن الدین جوینی در آن باب گوید:
بیان عصیان حاکم ری و ظفریافتن ارسلان بر وی و انهزام از آنجا: چنین آورده اندکه در مبادی سرافرازی ملک ارسلان عزالدین قیماز والی اصفهان و حاکم ری حسام الدین عصابه ٔ عصیان بر پیشانی بسته ابواب فتنه بر روی بانی مبانی جهانبانی بگشادندو محمدبن سلجوقشاه را بپادشاهی برداشتند و متوجه همدان گشته رایات جنگ و جدال برافراشتند و ملک ارسلان به اتفاق اتابک ایلدگز مخالفان را استقبال کرده در نواحی کوه روان ، دو لشکر بیکدیگر رسیدند و مانند بحر اخضر در جوش و خروش آمدند و بعد از تقدیم کوشش و کشش فراوان سلطان ارسلان ظفر یافته ، محمدبن سلجوق شاه پناه به خوزستان برد و قیماز و اتباع بجانب ری و مازندران گریختند و در خلال این احوال ملک ابخاز که کافری مشهور بود، قصد خون و مال مسلمانان را پیش نهاد همت ساخته بصوب آذربایجان در حرکت آمد و سلطان ارسلان با سپاه فراوان متوجه دفع کافران گشته در نواحی قلعه ٔ کاک ، جنگی سهمناک واقع شد و بسیاری از کفار بر خاک ادبار افتاده فرمان فرمای ایشان فرار بر قرار اختیار کرده ، غنیمت بسیار بدست پادشاه ظفرشعار درآمد و بعد از آن سلطان ارسلان بقصد تخریب قلاع ملاحده ٔ بی دین که در حدود قزوین ساخته بودند و بدان واسطه پیوسته اموال و جهات قزوینیان را غارت میکردند، کمر بست و به اندک زمانی چهار حصار استوار را مسخر گردانید و فرمود تا مانند خاک راه هموار ساختند تا در اواخر سنه ٔ 555 هَ . ق . حسام الدین اینانج که سابقاً بطرف مازندران گریخته بود، بملازمت سلطان تکش که در خوارزم حکومت می کرد رفته و ازو لشکر ستانده بولایت عراق شتافت و در نواحی قزوین و ابهر از روی غصه و قهر دست بغارت و قتل برآورد و سلطان ارسلان بموافقت اتابک ایلدگز، متوجه مخالفان گشته اینانج کرّت دیگر بمازندران گریخت و در سنه ٔ 563 هَ. ق . باز بملک ری درآمد و سلطان برادر مادری خود اتابک نصرت الدین محمدبن ایلدگز را بجنگ او فرستاد و اتابک منهزم گشت و آنگاه اتابک ایلدگز متوجه مخالفان گشته سخن صلح در میان افتاد بر این جمله که اینانج درمصاحبت اتابک بخدمت سلطان شتابد و ملک ارسلان از سر جرایمش درگذشته پرتو احسان و انعام بر وجنات اینانج تابد و بحسب تقدیر در شبی که صباحش موعود ملاقات بود، اینانج را در منزلش کشته یافتند و هیچ کس ندانست که آن امر از که صادر شد و سلطان ارسلان بعد از استماع این خبر، آن مملکت را بجهان پهلوان نصرةالدین محمدبن ایلدگز عنایت کرده اتابک محمد دختر اینانج را بعقد خود درآورده ، قتلغ اینانج از وی متولد گشت و در سنه ٔ ثمان و ستین و خمسمائة (568 هَ . ق .) والده ٔ سلطان که درخانه ٔ اتابک ایلدگز بسر می برد و به اتفاق ارباب اخبار قابله ٔ دهر هرگز بعفت و دیانت و دین داری و رعیت پروری او مولودی درمهد عزت نپرورده بود، از عالم انتقال نمود و بعد از یک ماه ازین واقعه ایلدگز از عقب خاتون روان شد و قاضی رکن الدین جوینی در آن باب گوید:
رباعی
دردا که زمانه را نکوخواهی رفت
اندرپی او چو شمس دین خواهی رفت
در گردش چرخ کس نداده ست نشان
در پانصد و اند آنچه در ماهی رفت .
و سلطان ارسلان منصب اتابک ایلدگز را علاوه ٔ حکومت ری کرده ، به جهان پهلوان اتابک محمد ارزانی داشت اما از فوت والده ٔ خود متأثر گشته پهلو بر بستر ناتوانی نهاد و در منتصف جمادی الاول سنه ٔ احدی و سبعین و خمسمائة نقد بقا بقابض ارواح سپرد. (حبط ج 1 ص 386). توقیع او ((اعتضدت باﷲ وحده )) بود و او به همدان مدفون است . (مجمل التواریخ و القصص ص 430، 465). شرف الدین محمد شفروه قصیده ای بمطلع ذیل در مدح او گفته :
ماهست یا رب آن رخ زیباش یا خور است
سرو است قد و قامت او یا صنوبر است
و در آن قصیده گوید:
رویش چو رأی خسرو آفاق روشن است
طبعش چو طبع شاه جهان عدل گستر است
شاهی که از نتایج رای منیر او
ظلمت سرای کلبه ٔ خاکی منور است
رادی که ازروایح اخلاق پاک او
این طبله ٔ معلق گردون معطر است ...
(لباب الالباب ج 1 ص 269، 348، 356، 357، 360).
و ظاهراً ممدوح رفیعالدین المرزبان الفارسی در قصیده ٔ ذیل نیز هموست :
گل در رخ می چنان بخندید
کش مغز در استخوان بخندید...
آخر خورشید از ابر چون جام
در دست خدایگان بخندید
سلطان ملک ارسلان که تیغش
بر جوشن دشمنان بخندید.
و نیز:
از گل و سوسن نمود یاربنفشه
دایره شد گرد لاله زار بنفشه ...
شاه جهان ارسلان که کرد ز خلقش
بوی خوش خویش مستعار بنفشه .
ارسلانشاه . [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن مسعود عزالدین بن قطب الدین مودودبن عمادالدین زنگی بن آق سنقر صاحب الموصل . المعروف باتابک الملقب بالملک العادل نورالدین و مکنی به ابوالحرث معروف به ارسلانشاه اول ، ششمین ازاتابکان موصل . او پس از وفات پدر خویش مسعود در تاریخ 589 هَ . ق . در موصل بجای پدر نشست و پادشاهی شهم و دانای به امور بود و بمذهب شافعیه گرائید و پیش از وی کس از خاندان او مذهب شافعی نداشت و مدرسه ٔ شافعیه ٔ موصل را او ساخت و کمتر مدرسه ای در نیکوئی مانند آن باشد و بشب 29 رجب سال 607 هَ . ق . در شباره ای به شطّ ظاهر موصل درگذشت و شباره نوعی از شختور است که آنرا در مصر حراقة نامند و مرگ او بنهفتند تا جسد او را بدارالسلطنه برده و در مدفن او بمدرسه ٔ مذکور بخاک سپردند و از او دو پسر برجای ماند. یکی ملک القاهر عزالدین مسعود و دیگرالملک المنصور عمادالدین زنگی و پس از ارسلانشاه ملک القاهر جانشین پدر گشت و او استاد امیر بدرالدین ابی الفضائل لؤلؤ است که در اواخر رمضان 630 هَ . ق . موصل را مسخر کرده و بپادشاهی آن جا نشست و او از پیش از دست عمادالدین ابن المشطوب نائب موصل بود. (ابن خلکان ص 65). و مؤلف حبیب السیر آرد: نورالدین ارسلان بن عزالدین مسعود بعد از فوت عزالدین ولدش نورالدین در موصل مالک تاج و نگین شد و در زمان سلطنت او فی سنة اربع و تسعین و خمسمائة (594 هَ . ق .) والی سنجار، عمادالدین زنگی بن مودود بعالم باقی توجه کرد و پسرش قطب الدین محمد قایم مقام گشت و در سنه ٔ ستمائه (600 هَ. ق .) میان نورالدین و قطب الدین مخالفت اتفاق افتاده و قطب الدین از ملک اشرف که از قبل سلطان مصر حاکم حرّان بود، مدد طلبید و ملک اشرف بدو پیوسته هر دو سردار بعزم رزم و پیکار از سنجار متوجه نورالدین گشتند و بعد از اشتعال نایره ٔ خشم و کین نورالدین شکست یافت و از آن معرکه ٔ جان گسل بصوب موصل شتافت . آنگاه آن دو پادشاه با یکدیگر صلح کردند و ملک اشرف دختر نورالدین را در حباله ٔ نکاح درآورده بعد از آن طریق نزاع نپیمودند و در سنه ٔ سبع و ستمائه (607 هَ . ق .) نورالدین ارسلان شاه مریض شده در شباره ای از عالم آب و گل رحلت نمود. امرا و ارکان دولت ، موت او را پنهان داشتند تا وقتی که به موصل درآمدند. ارسلان در مدرسه ای که بناکرده ٔ معمار همتش بود و در زیب و زینت بهترین مدارس عالم مینمود، مدفون شد. نورالدین پادشاهی بودبشجاعت و مهابت موصوف و بسفک دماء و سیاست مشغوف . اما به اشاعه ٔ خیرات میل تمام داشت و او دو پسر یادگار گذاشت : الملک القاهر مسعود و الملک المنصور زنگی و بوزارت نورالدین ارسلان شاه ، مجدالدین ابوالسعادات و محمدبن محمد الشیبانی الجوزی قیام می کردند. (حبط ج 1 ص 395) و رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 144 و جدول نسب خاندان زنگی مقابل ص 147 و نورالدین ارسلانشاه شود.
ارسلانشاه . [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن ناصرالدین ملکشاه بن تکش خوارزمشاهی که پس از شکست تکش خان از حاکم سقناق جانشین پدر شد. (حبط ج 1 ص 424) (جهانگشای جوینی چ لیدن ج 2 ص 36).
ارسلانشاه . [ اَ س َ ] (اِخ ) اول . رجوع به ارسلانشاه بن مسعود عزالدین و نورالدین ارسلانشاه اول شود.
ارسلانشاه . [ اَ س َ ] (اِخ ) ثانی . ابن طغرل شاه بن محمد اول ابن ارسلانشاه اول ابن کرمانشاه بن قاورد. یازدهمین از سلاجقه ٔ کرمان . وی در 563 هَ . ق . بحکومت رسید. (طبقات سلاطین اسلام ص 136 و شجره ٔ نسب مقابل ص 138).
ارسلانشاه . [ اَ س َ ] (اِخ ) ثانی . ابن مسعود ثانی . ملقب به نورالدین . هشتمین از اتابکان موصل (از 615 تا 616 هَ . ق .). (طبقات سلاطین اسلام ص 144 و جدول نسب مقابل ص 147). و رجوع به نورالدین ارسلانشاه ثانی شود.
ارسلانشاه . [ اَ س َ ] (اِخ ) سلطان الدوله . رجوع به ارسلان شاه بن مسعود غزنوی شود.
ارسلانشاه . [ اَ س َ ] (اِخ ) غزنوی . رجوع به ارسلانشاه بن مسعود غزنوی شود.
ارسلانشاه . [ اَ س َ ] (اِخ ) نورالدین ملقب به الملک الحافظ ابن الملک العادل ابوبکربن ایوب صاحب قلعه ٔ جعبر. زین الدین الحافظی طبیب دربار او بود. (عیون الانباء ابن ابی اصیبعه ج 2 ص 189). و او معاصر یاقوت حموی مؤلف معجم البلدان بوده است . رجوع به کلمه ٔ جعبر در معجم البلدان شود.
ارسلانشاه . [اَ س َ ] (اِخ ) اول . ابن کرمانشاه بن قاورد. هفتمین از سلاجقه ٔ کرمان . (494-536 هَ . ق .). (طبقات سلاطین اسلام ص 136 و شجره ٔ نسب مقابل ص 138) (حبط ج 1 ص 388).
پیشنهاد کاربران
ایل بزرگ بختیاروند
1 - سپهسالار بختیار
2 - بیژن*بجن - با جمال الدین *
3 - شیخ محمد عالی
4 - ملکشاه
5 - محمد خورشید
6 - ابوالحسن خان
7 - سهراب خان
8 - رستم خان بختیاروند پلنگ
9 - امیر شاه حسین خان بختیاروند ایلخان
10 - جهانگیر خان بختیاروند ایلخان *طهماسب قلی - پیلتن *
11 - خلیل خان ایل بیگی بختیاروند ایلخان ( جد تیره های طایفه خلیلی بیگیوند پلنگ )
12 - شاه منصور خان آتش بیگی بختیاروند ایلخان ( تیره بزرگ آتش بیگیان ::آشتیان )
13 - قاسم خان بختیاروند ایلخان
15 - احمد خان بختیاروند ایلخان
16 - جلال خان بختیاروند
****
طوایف ایل منجزی
- طایفه خلیلی بیگیوند پلنگ
معروف به هفت کر بیگی
- طایفه نیم بنیچه *لیمونچی *
- طایفه ابوالحسنی
- طایفه ملکشاه وند لملمی
- طایفه شیخ محمد عالی لملمی
- طایفه لو خرده
- طایفه تاج الدین عبدالهی
- طایفه سینه پهن
- طایفه مال احمدی معروف به نه کر تشمال *رئیس ایل *
- طایفه مال احمدی گرد گرد
- تیره مال احمدی فارس
- روا جهانگیری
- زیلایی
- میلاسی*میر آقاسی بهداروند *
- شیاسی*شیرآقاسی بهداروند *
- خلیلی طهماسبی بهداروند
- جلیلی طهماسبی بهداروند
- بلیوند بهداروند
- تش مرداسی بهداروند
تیره جلال وند مال احمدی
تش ارسلانوند در تیره احمد وند خلیلی
****
شاه منصور خان آتش بیگی بختیاروند ایلخان
میر رستم آقاسی بختیاروند
تاج الدین امیر قنبر *12 پسر*
پدر
شمس الدین بختیاروند و مرداس خان بختیاروند - یوسف خان
تیره اسماعیل وند *یوسف تمبر*خلیلی
قنبر::کمبر، تمبر
***
طایفه خلیلی بیگیوند پلنگ ایل منجزی بهداروند *بهادروند*
هفت کر بیگی *هفت پسر خلیل خان ایل بیگی بختیاروند *هفت تیره اصلی ::
شاه منصور خان بختیاروند ایلخان
احمد خان
تاج الدین خان
اردشیر خان
بلی خان
مهدی خان
خیرالدین خان *سیاه منصور. خدر*
****
بسیاری از تیره ها ایل منجزی بهداروند
به فارس. خراسان. سیستان.
لرستان. کهگیلویه کوچ داده شدند در زمان صفوی و نادرشاه افشار
سکونتگاه اصلی شمال وشرق خوزستان - شمال و جنبوب *بخش منج. فلارد. آلونی*
چهار مال بختیاری - فریدونشهر
جهانگیر خان بختیاروند ایلخان
اولین رئیس طوایف کران منجزی
طایفه شاکی *شقاقی*بهداروند
طایفه کران بهداروند
طایفه حسنکی بهداروند
طایفه سهید لرزنی*سیاه منصور لرزنی*
طایفه کالی بهداروند
طایفه علاءالدین وند بهداروند