points or dots
نقط
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( اسم ) جمع نقطه . توضیح در شعر گاه بصورت مشدد الاخر آید : چو جامه نگارگر شود هوا نقط زر شود بر او نقای او . ( منوچهری .د.چا. ۸۴:۲ )
فرهنگ معین
(نُ قَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ نقطه .
لغت نامه دهخدا
نقط. [ ن َ ] ( ع مص ) نقط زدن. ( تاج المصادر بیهقی ). نقط برزدن. ( زوزنی ). خجک زدن حرف را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). نقطه گذاشتن حرف را. ( از ناظم الاطباء ). نقطه گذاری کردن.
نقط. [ ن ُ ق َ ] ( ع اِ ) ج ِ نقطه. رجوع به نقطه شود :
برگرد رخش بر نقطی چند ز بسد
و اندر دم او سبز جلیلی ز زمرد.
تا خط مستوی بود و خط منحنی.
نقط زر شود بر او نقای او.
بلاغت نگه داشتندی و خط
کسی کو بدی چیره بر یک نقط
چو برداشتی آن سخن رهنمون
شهنشاه کردیش روزی فزون.
وآن خال معنبر نقطی بر نونش
نی خود دهنش چرا نگویم نقطی است
خط دایره ای کشیده پیرامونش.
پیوسته به گرد نقطه می گردد خط.
ژاله باران زده بر لاله نعمان نقط
لاله نعمان شده از ژاله باران نگار.
نقط. [ ن ُ ق َ ] ( ع اِ ) ج ِ نقطه. رجوع به نقطه شود :
برگرد رخش بر نقطی چند ز بسد
و اندر دم او سبز جلیلی ز زمرد.
منوچهری.
تا حرف بی نقط بود و حرف بانقطتا خط مستوی بود و خط منحنی.
منوچهری.
چو جامه نگارگر شود هوانقط زر شود بر او نقای او.
منوچهری.
|| نقطه :بلاغت نگه داشتندی و خط
کسی کو بدی چیره بر یک نقط
چو برداشتی آن سخن رهنمون
شهنشاه کردیش روزی فزون.
فردوسی.
نونی است کشیده عارض موزونش وآن خال معنبر نقطی بر نونش
نی خود دهنش چرا نگویم نقطی است
خط دایره ای کشیده پیرامونش.
سعدی.
دنیا چو محیط است و کف خواجه نقطپیوسته به گرد نقطه می گردد خط.
بدرالدین جاجرمی ( مجمع الفصحاء ج 1 ص 169 ).
- نقط زدن ؛ نقطه گذاشتن. نقطه گذاری کردن : ژاله باران زده بر لاله نعمان نقط
لاله نعمان شده از ژاله باران نگار.
منوچهری.
نقط. [ ن َ ] (ع مص ) نقط زدن . (تاج المصادر بیهقی ). نقط برزدن . (زوزنی ). خجک زدن حرف را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). نقطه گذاشتن حرف را. (از ناظم الاطباء). نقطه گذاری کردن .
نقط. [ ن ُ ق َ ] (ع اِ) ج ِ نقطه . رجوع به نقطه شود :
برگرد رخش بر نقطی چند ز بسد
و اندر دم او سبز جلیلی ز زمرد.
تا حرف بی نقط بود و حرف بانقط
تا خط مستوی بود و خط منحنی .
چو جامه ٔ نگارگر شود هوا
نقط زر شود بر او نقای او.
|| نقطه :
بلاغت نگه داشتندی و خط
کسی کو بدی چیره بر یک نقط
چو برداشتی آن سخن رهنمون
شهنشاه کردیش روزی فزون .
نونی است کشیده عارض موزونش
وآن خال معنبر نقطی بر نونش
نی خود دهنش چرا نگویم نقطی است
خط دایره ای کشیده پیرامونش .
دنیا چو محیط است و کف خواجه نقط
پیوسته به گرد نقطه می گردد خط.
- نقط زدن ؛ نقطه گذاشتن . نقطه گذاری کردن :
ژاله ٔ باران زده بر لاله ٔ نعمان نقط
لاله ٔ نعمان شده از ژاله ٔ باران نگار.
برگرد رخش بر نقطی چند ز بسد
و اندر دم او سبز جلیلی ز زمرد.
منوچهری .
تا حرف بی نقط بود و حرف بانقط
تا خط مستوی بود و خط منحنی .
منوچهری .
چو جامه ٔ نگارگر شود هوا
نقط زر شود بر او نقای او.
منوچهری .
|| نقطه :
بلاغت نگه داشتندی و خط
کسی کو بدی چیره بر یک نقط
چو برداشتی آن سخن رهنمون
شهنشاه کردیش روزی فزون .
فردوسی .
نونی است کشیده عارض موزونش
وآن خال معنبر نقطی بر نونش
نی خود دهنش چرا نگویم نقطی است
خط دایره ای کشیده پیرامونش .
سعدی .
دنیا چو محیط است و کف خواجه نقط
پیوسته به گرد نقطه می گردد خط.
بدرالدین جاجرمی (مجمع الفصحاء ج 1 ص 169).
- نقط زدن ؛ نقطه گذاشتن . نقطه گذاری کردن :
ژاله ٔ باران زده بر لاله ٔ نعمان نقط
لاله ٔ نعمان شده از ژاله ٔ باران نگار.
منوچهری .
فرهنگ عمید
= نقطه: بلاغت نگه داشتندیّ و خط / کسی کاو بُدی چیره تر یک نقط (فردوسی: ۶/۲۱۵ ).
پیشنهاد کاربران
هو
جمع نقطه.
جمع نقطه.
کلمات دیگر: