کلمه جو
صفحه اصلی

شلال

فارسی به انگلیسی

long stitch


عربی به فارسی

ابشيب , ابشار کوچک , بشکل ابشار ريختن , ابشار


فرهنگ فارسی

بخیه درشت، بخیه که روی پارچه بزنند، بخیه درشت زدن، جای فروریختن آب ازنهربزرگ بپایین، آبشار
( اسم ) گروه پراکنده قوم متفرق گروهی که شتران را رانند .
راننده تند و تیز .

فرهنگ معین

(ش ) (اِ. ) ۱ - نوعی دوختن و آن چنان است که دو طرف پارچه را برهم نهند و کوک های خرد و ریز بر وی زنند بطوری که دو روی آن مشابه باشد، برخلاف بخیه که دو روی آن با یکدیگر مشابهت ندارد. ۲ - بخیة درشت .
( ~ . ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - گروه پراکنده ، قوم متفرق . ۲ - گروهی که شتران را برانند.

(ش ) (اِ.) 1 - نوعی دوختن و آن چنان است که دو طرف پارچه را برهم نهند و کوک های خرد و ریز بر وی زنند بطوری که دو روی آن مشابه باشد، برخلاف بخیه که دو روی آن با یکدیگر مشابهت ندارد. 2 - بخیة درشت .


( ~ .) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه پراکنده ، قوم متفرق . 2 - گروهی که شتران را برانند.


لغت نامه دهخدا

شلال.[ ش َ ] ( اِ ) قسمی بادام به جهرم. ( یادداشت مؤلف ). || توله یا سگ شکاری پشمدار. مقابل کوسه. شلل. رجوع به شلل و شلل گوش شود. ( یادداشت مؤلف ).

شلال. [ش ِ / ش َ ] ( اِ ) آجیده درشت. بخیه درشت. ( ناظم الاطباء ). || نوعی دوختن که در آن دو طرف پارچه را بر هم نهند و کوکهای خرد و ریز بر آن زنند؛ بطوری که دو روی آن مشابه باشد، بر خلاف بخیه که دو روی آن مشابهت ندارد. ( فرهنگ فارسی معین ). بشک. دوختن جامه را دورادور. آجیده ( نوعی بخیه ). دوختن تنک تر از کوک و گشاده تر از بخیه. ( یادداشت مؤلف ) :
هر جامه بود لایق چیزی به دوختن
کتان به درز بخیه و کاسر شلال یافت.
نظام قاری.
- شلال دوزی ؛ بخیه دوزی. دوختن جامه را با بخیه های گشاد. ( یادداشت مؤلف ).
|| هر چیز ریشه مانند آویخته از جایی. ( ناظم الاطباء ). || به صورت صفت برای افزارهای برنده ( مانند کارد و تیغ دلاکی و شمشیر و غیره ) که بالای لبه آن نازک شده و در نتیجه بسهولت تیز میشود و برندگی خود را دیر ازدست میدهد استعمال میشود، گویند: این تیغ رنده را با چرخ سمباده خوب شلالش کردم. ( فرهنگ لغات عامیانه ). || گاه نیز به عنوان صفت تیر ( تیر شلال ) به معنی تیر نوک تیز و برنده و فرورونده برمی آید. ( فرهنگ لغات عامیانه ).
- شلال عقب سر کسی افتادن ؛ ظاهراً به معنی بسرعت کسی را تعقیب کردن است. ( فرهنگ لغات عامیانه ).
- شلال وار کاری را کردن ؛ در کار برش داشتن و بسرعت و چالاکی آنرا انجام دادن و این دو استعمال اخیربا معنی اصلی شلال کاملاً مناسبت دارد. شاید بخیه را نیز که شلال می گویند بدین علت است که بسرعت زده میشود. ( از فرهنگ لغات عامیانه ).

شلال. [ ش ِ ] ( ع ص ، اِ ) گروه پراکنده و پریشان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). پراکندگان. ( آنندراج ). || گروهی که شتران را رانند، گویند: جاؤا شلالا؛ ای جاؤایطردون الابل. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). قومی که اشتران را رانند. ( آنندراج ).

شلال. [ ش ِ ] ( ع مص ) شَل . ( ناظم الاطباء ). رجوع به شل شود.

شلال. [ ش َ ل ِ ] ( ع ص ، اِ ) مبنی بر کسر است ،در دعا می گویند: لا شللا و لا شلال ؛ تباه مباد دست تو. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

شلال. [ ش َل ْ لا ] ( ع ص ) راننده تند و تیز. ( ناظم الاطباء ).

شلال . [ ش َ ل ِ ] (ع ص ، اِ) مبنی بر کسر است ،در دعا می گویند: لا شللا و لا شلال ؛ تباه مباد دست تو. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


شلال . [ ش َل ْ لا ] (ع ص ) راننده ٔ تند و تیز. (ناظم الاطباء).


شلال . [ ش ِ ] (ع ص ، اِ) گروه پراکنده و پریشان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پراکندگان . (آنندراج ). || گروهی که شتران را رانند، گویند: جاؤا شلالا؛ ای جاؤایطردون الابل . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قومی که اشتران را رانند. (آنندراج ).


شلال . [ ش ِ ] (ع مص ) شَل ّ. (ناظم الاطباء). رجوع به شل شود.


شلال . [ش ِ / ش َ ] (اِ) آجیده ٔ درشت . بخیه ٔ درشت . (ناظم الاطباء). || نوعی دوختن که در آن دو طرف پارچه را بر هم نهند و کوکهای خرد و ریز بر آن زنند؛ بطوری که دو روی آن مشابه باشد، بر خلاف بخیه که دو روی آن مشابهت ندارد. (فرهنگ فارسی معین ). بشک . دوختن جامه را دورادور. آجیده (نوعی بخیه ). دوختن تنک تر از کوک و گشاده تر از بخیه . (یادداشت مؤلف ) :
هر جامه بود لایق چیزی به دوختن
کتان به درز بخیه و کاسر شلال یافت .

نظام قاری .


- شلال دوزی ؛ بخیه دوزی . دوختن جامه را با بخیه های گشاد. (یادداشت مؤلف ).
|| هر چیز ریشه مانند آویخته از جایی . (ناظم الاطباء). || به صورت صفت برای افزارهای برنده (مانند کارد و تیغ دلاکی و شمشیر و غیره ) که بالای لبه ٔ آن نازک شده و در نتیجه بسهولت تیز میشود و برندگی خود را دیر ازدست میدهد استعمال میشود، گویند: این تیغ رنده را با چرخ سمباده خوب شلالش کردم . (فرهنگ لغات عامیانه ). || گاه نیز به عنوان صفت تیر (تیر شلال ) به معنی تیر نوک تیز و برنده و فرورونده برمی آید. (فرهنگ لغات عامیانه ).
- شلال عقب سر کسی افتادن ؛ ظاهراً به معنی بسرعت کسی را تعقیب کردن است . (فرهنگ لغات عامیانه ).
- شلال وار کاری را کردن ؛ در کار برش داشتن و بسرعت و چالاکی آنرا انجام دادن و این دو استعمال اخیربا معنی اصلی شلال کاملاً مناسبت دارد. شاید بخیه را نیز که شلال می گویند بدین علت است که بسرعت زده میشود. (از فرهنگ لغات عامیانه ).

شلال .[ ش َ ] (اِ) قسمی بادام به جهرم . (یادداشت مؤلف ). || توله یا سگ شکاری پشمدار. مقابل کوسه . شلل . رجوع به شلل و شلل گوش شود. (یادداشت مؤلف ).


فرهنگ عمید

بخیۀ درشت، بخیه ای که بر روی پارچه می زنند.
* شلال کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. دوختن پارچه با دست.
۲. بخیۀ درشت زدن.
۱. گروه پراکنده، قوم پراکنده.
۲. گروهی که شتران را برانند.

بخیۀ درشت؛ بخیه‌ای که بر روی پارچه می‌زنند.
⟨ شلال کردن: (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. دوختن پارچه با دست.
۲. بخیۀ درشت زدن.


۱. گروه پراکنده؛ قوم پراکنده.
۲. گروهی که شتران را برانند.


دانشنامه عمومی


واژه نامه بختیاریکا

( شلال + ) دوختن درشت
( شُلال ) بلند. مثلاکد شلال یعنی قد بلند

پیشنهاد کاربران

دهستان شلال دشت گل شهر اندیکا شهرستان مسجدسلیمان

مناطق مهم دهستان
پا آب شلال
رگبی - آب خرزهره - کرتز - سرحوض - تنگ ده شلال - - همیشه بهار - لیریک - کرکران - چال چیلو - تا چل علی شیر - پاریو چذب - شاهزاده عبدالله *ع* - امامزاده داود*ع* - کول مورد - آب بید - امامزاده بویر - تخت کبوداران - هربو - کول سرخ

در اصفهان ، ما به معنی ضربه به کار میبریم ؛ مثلا : فلانی شلال کرد به گوش فلانی ؛ یعنی یک نفر به صورت دیگری سیلی زد ( البته به معنای بیکباره ؛ سیلی زدن است ) .

شلال ( اصطلاح خیاطی ) : کوک درشت. به عنوان یک بست موقت برای وصل کردن برش ها به یکدیگر استفاده می شود.



شِلال در زبان لری به معنای بلند قامت ، و در اشعار لری بیشتر برای دختران قد بلند و زیبا رو به کار برده میشود ، با تشکر 🌺

شلال در موسیقی ایرانی نام تکنیکی به ویژه برای سازهای مضرابی ست، بدین شکل که چهار مضراب پیاپی و سریع نواخته می شود، به گونه ای که صدای یورتمه اسب می دهد.

آبشار


کلمات دیگر: