برنجي , بي شرم , بي باک , بي پروايي نشان دادن , گستاخي کردن , بي تربيت , خشن , زمخت , خام , بي ادب , غير متمدن , گستاخ , جسور , ناهموار
وقح
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
(صفت ) بی شرم بی حیا : (( هست چون قمری طناز ووقح هست چون طوطی غماز و ندیم . ) ) (خاقانی )
جمع وقاح
جمع وقاح
فرهنگ معین
(وَ قِ ) [ ع . ] (ص . ) بی شرم ، بی حیا.
لغت نامه دهخدا
وقح . [ وُق ْ ق َ ] (ع ص ،اِ) ج ِ وَقاح . (اقرب الموارد). رجوع به وقاح شود.
وقح. [ وَ ق َ ] ( ع مص ) کم شرم شدن و جری شدن بر ارتکاب زشتی ها. || سخت شدن. ( اقرب الموارد ).
وقح. [ وَ ق ِ ] ( ع ص ) مرد کم شرم. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). بی شرم. بی حیا :
هست چون قمری طناز و وقح
هست چون طوطی غماز و ندیم.
وقح. [ وُ / وُ ق ُ ] ( ع مص ) وقوحة. قحة. شوخ گرفتن. || سخت شدن سم. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || ( اِمص ) شوخی. ( منتهی الارب ).
وقح. [ وُ ق ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ وَقاح. به معنی بی شرم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به وقاح شود.
وقح. [ وُق ْ ق َ ] ( ع ص ،اِ ) ج ِ وَقاح. ( اقرب الموارد ). رجوع به وقاح شود.
وقح. [ وَ ق ِ ] ( ع ص ) مرد کم شرم. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). بی شرم. بی حیا :
هست چون قمری طناز و وقح
هست چون طوطی غماز و ندیم.
خاقانی ( چ سجادی ص 903 ).
اما تو خود مهمان شوخ روی وقح افتاده ای اگر جمله اوراق و اثمار بر تو نثار کنم. ( سندبادنامه ).وقح. [ وُ / وُ ق ُ ] ( ع مص ) وقوحة. قحة. شوخ گرفتن. || سخت شدن سم. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || ( اِمص ) شوخی. ( منتهی الارب ).
وقح. [ وُ ق ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ وَقاح. به معنی بی شرم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به وقاح شود.
وقح. [ وُق ْ ق َ ] ( ع ص ،اِ ) ج ِ وَقاح. ( اقرب الموارد ). رجوع به وقاح شود.
وقح . [ وَ ق َ ] (ع مص ) کم شرم شدن و جری شدن بر ارتکاب زشتی ها. || سخت شدن . (اقرب الموارد).
وقح . [ وَ ق ِ ] (ع ص ) مرد کم شرم . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). بی شرم . بی حیا :
هست چون قمری طناز و وقح
هست چون طوطی غماز و ندیم .
اما تو خود مهمان شوخ روی وقح افتاده ای اگر جمله اوراق و اثمار بر تو نثار کنم . (سندبادنامه ).
هست چون قمری طناز و وقح
هست چون طوطی غماز و ندیم .
خاقانی (چ سجادی ص 903).
اما تو خود مهمان شوخ روی وقح افتاده ای اگر جمله اوراق و اثمار بر تو نثار کنم . (سندبادنامه ).
وقح . [ وُ / وُ ق ُ ] (ع مص ) وقوحة. قحة. شوخ گرفتن . || سخت شدن سم . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || (اِمص ) شوخی . (منتهی الارب ).
وقح . [ وُ ق ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ وَقاح . به معنی بی شرم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به وقاح شود.
فرهنگ عمید
بی شرم، بی حیا.
جدول کلمات
بی شرم
کلمات دیگر: