پیراسته پاک کرده
خشار
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خشار. [ خ ُ] ( ع ص ، اِ ) آنچه به کار نیاید از هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || مردم فرومایه. یقال : فلان من الخشارة؛ ای دون. || جو بی مغز. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). || قلی. ( زمخشری ). قلیه صابون. ج ، اخشار.
خشار. [ خ ُ / خ َ ] ( ص ) پیراسته. پاک کرده. ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ) :
باغ دین و کشت دولت را به تیغ
کرد از خار و خس اعدا خشار.
خشار. [ خ ُ / خ َ ] ( ص ) پیراسته. پاک کرده. ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ) :
باغ دین و کشت دولت را به تیغ
کرد از خار و خس اعدا خشار.
فرخاری ( از آنندراج ).
خشار. [ خ ُ / خ َ ] (ص ) پیراسته . پاک کرده . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) :
باغ دین و کشت دولت را به تیغ
کرد از خار و خس اعدا خشار.
باغ دین و کشت دولت را به تیغ
کرد از خار و خس اعدا خشار.
فرخاری (از آنندراج ).
خشار. [ خ ُ] (ع ص ، اِ) آنچه به کار نیاید از هر چیزی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || مردم فرومایه . یقال : فلان من الخشارة؛ ای دون . || جو بی مغز. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || قلی . (زمخشری ). قلیه ٔ صابون . ج ، اخشار.
فرهنگ عمید
شخار#NAME?
= شخار
دانشنامه عمومی
فشار
کلمات دیگر: