کلمه جو
صفحه اصلی

گریه کردن

فارسی به انگلیسی

cry, weep

فارسی به عربی

ابک , اعط , اندب , بکاء

مترادف و متضاد

give (فعل)
واگذار کردن، بخشیدن، دادن، تخصیص دادن، اتفاق افتادن، گریه کردن، عطاء کردن، ارائه دادن، رساندن، بیان کردن، افکندن، شرح دادن، نسبت دادن به، بمعرض نمایش گذاشتن، تقدیم داشتن

cry (فعل)
خروش برآوردن، داد زدن، فریاد زدن، گریه کردن، صدا کردن، خروشیدن، بانگ زدن، مصوت کردن

sob (فعل)
گریه کردن

bemoan (فعل)
گریه کردن، سوگواری کردن، افسوس خوردن

weep (فعل)
گریه کردن، گریستن، اشک ریختن

mourn (فعل)
گریه کردن، سوگواری کردن، عزاداری کردن، ماتم گرفتن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) گریستن اشک ریختن : گیتی برو چو خون سیاوش گریه کرد خون سیاوشان زد و چشمش روان برفت . ( بدایع سعدی )

لغت نامه دهخدا

گریه کردن. [ گ ِرْ ی َ / ی ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) اشک ریختن. ( آنندراج ). گریستن. بکاء :
گیتی برو چو خون سیاوش گریه کرد
خون سیاوشان ز دو چشمش روان برفت.
سعدی.
گریه گو بر هلاک من مکنید
که نه این نوبت نخستین است.
سعدی ( بدایع ).
طفل از پی مرغ رفته چون گریه کند
بر عمر گذشته همچنان میگریم.
سعدی ( رباعیات ).
مکن گریه بر گور مقتول دوست
قل الحمد که مقتول اوست.
سعدی ( بوستان ).
میکند گریه و همدرد ندارد صائب
جای رحم است در این بزم به تنهائی شمع.
صائب ( از آنندراج ).
و رجوع به گریه شود.

گریه کردن . [ گ ِرْ ی َ / ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اشک ریختن . (آنندراج ). گریستن . بکاء :
گیتی برو چو خون سیاوش گریه کرد
خون سیاوشان ز دو چشمش روان برفت .

سعدی .


گریه گو بر هلاک من مکنید
که نه این نوبت نخستین است .

سعدی (بدایع).


طفل از پی مرغ رفته چون گریه کند
بر عمر گذشته همچنان میگریم .

سعدی (رباعیات ).


مکن گریه بر گور مقتول دوست
قل الحمد ﷲ که مقتول اوست .

سعدی (بوستان ).


میکند گریه و همدرد ندارد صائب
جای رحم است در این بزم به تنهائی شمع.

صائب (از آنندراج ).


و رجوع به گریه شود.

واژه نامه بختیاریکا

چِر زِیدِن؛ چرنیدِن؛ زال زِیدِن؛ چِر وَستِن

جدول کلمات

گریستن

پیشنهاد کاربران

گریه کردن

ونگ ونگ گردن=گریهٔ نوزاد را گویند

سرشک افکندن

ابکا. . .

سیلاب از چشم روان ساختن یا از خوشحالی یا که از ناخرسندی

حسی که باعث سبک شدن انسان میشه

به گریه افتادن ؛ دست دادن گریه. عرض شدن آن. ( یادداشت مؤلف ) .

بکا


کلمات دیگر: