speckle
لکه دار کردن
فارسی به انگلیسی
speckle
to stain, to blemish, to cast aspersions on, to stigmatize
bespatter, blot, brand, dapple, soil, speck, stain, sully
فارسی به عربی
بقع , تربة , خطا , شائبة , صنف , عیب , لائمة , لطخة , لوث , مسحة , نقطة
مترادف و متضاد
لکه دار کردن، بد آمدن
لکه دار کردن، ناپاک کردن، بهم خوردن، نارو زدن، گیر کردن، گوریده کردن، چرک شدن
مقصر دانستن، سرزنش کردن، لکه دار کردن، ملامت کردن، عیب جویی کردن از، انتقاد کردن، گله کردن، عتاب کردن
خوار کردن، عیب دار کردن، بد نام کردن، لکه دار کردن، خسارت وارد کردن، اسیب زدن، افترا زدن
لکه دار کردن، مطلبی را حذف کردن، مطلب را نادیده گرفتن و رد شدن، با عجله کاری را انجام دادن
لکه دار کردن
کثیف کردن، چرک کردن، لکه دار کردن، چرک شدن، خاکی کردن
علامت گذاشتن، لکه دار کردن، داغ کردن، داغ زدن، خاطرنشان کردن
بد نام کردن، سیاه کردن، لکه دار کردن، سیاه ساختن
الودن، لکه دار کردن، لک کردن، اغشتن
فاسد کردن، رنگ کردن، لکه دار کردن، عفونی کردن، الوده شدن، ملوث کردن
رنگ کردن، چرک کردن، لکه دار کردن، زنگ زدن، رنگ شدن، رنگ پس دادن
بد نام کردن، افترا زدن به، لکه دار کردن، بهتان زدن به، رسوا کردن
لکه دار کردن، ناپاک کردن
تیره کردن، لکه دار کردن، کدر کردن
الودن، لکه دار کردن، اغشتن
بد نام کردن، لکه دار کردن، افترا زدن، بهتان زدن به
الودن، لکه دار کردن، بی عفت کردن
لکه دار کردن، با خال های رنگارنگ نشان گذاردن
خوار کردن، لکه دار کردن، کثافت
لکه دار کردن، کثافت، الوده شدن
کثیف کردن، الوده کردن، لکه دار کردن
خوار کردن، لکه دار کردن، نشان دار کردن، داغ ننگ زدن بر
لکه دار کردن، منقوط کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱- دارای لکه کردن داغ دار کردن . ۲- متهم و رسوا کردن : ازدواج با این زن حیثیت ترا لکه دار میکند .
لغت نامه دهخدا
لکه دار کردن. [ ل َک ْ ک َ / ک ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) لکه دار کردن نام و ناموس و عرض و جز آن از کسی ؛ تهمتی بر او نهادن. زشت گردانیدن.
کلمات دیگر: