( اسم ) بالش کوچک . بالشتک .
به اصطلاح مغل زری است به مقدار معین
به اصطلاح مغل زری است به مقدار معین
بالشک . [ ل ِ ] (اِ) بالشت که زیر سر گذارند. (برهان قاطع). وساده . متکا.
بالشک . [ ل ِ ش ْ یا ش َ ] (اِ) به اصطلاح مغول زری است به مقدار معین . (از آنندراج ). و رجوع به بالش شود.
بالشک . [ ل ِ ش َ ] (اِ مصغر) مصغر بالش . بالش کوچک . (ناظم الاطباء). مصغر بالش باشد. (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ).تکیه . (آنندراج ). متکا. بالشتچه . بالشجه . بالشتک .