کلمه جو
صفحه اصلی

لم


مترادف لم : رمز، شگرد، فن، فوت وفن، قلق، چرایی، لما، فلج، لس

فارسی به انگلیسی

know-how, knack, trick, method, hang

knack, trick, hang


knack, trick, method


فارسی به عربی

تدل , خدعة

مترادف و متضاد

loll (اسم)
لم، زبان بیرون

trick (اسم)
نیرنگ، حقه، رمز، حیله، خدعه، شیادی، بامبول، شعبده بازی، فوت و فن، لم

رمز، شگرد، فن، فوت‌وفن، قلق


چرایی، لما


فلج، لس


۱. رمز، شگرد، فن، فوتوفن، قلق
۲. چرایی، لما
۳. فلج، لس


فرهنگ فارسی

حالتی میان نشستن ودرازکشیدن، پشت دادن ببالش، حیله وفن وتردستی
نه نا : یکدم بکش قندیل را بیرون کن اسرافیل را پربر فتر جبریل را نه لاگذار آنجانه لم . ( سنائی لغ. )
در اصطلاح فارسی زبانان سر پیشه راز صنعتی . یا مقابل ان .

فرهنگ معین

(لَ ) [ ع . ] (حر نفی . ) نه ، نا.
( ~ . ) (ص . ) پر، لبالب .
(لِ مَ ) [ ع . ] ۱ - (ق . استفهام . ) برای چه ¿ بهر چه ¿ ۲ - (اِ. ) سبب پرسی ، سؤال .
(لَ ) (اِ. ) حالتی بین دراز کشیدن و نشستن .
(لِ ) (اِ. ) (عا. ) فوت و فن کار، قِلِق کار.

(لَ) [ ع . ] (حر نفی .) نه ، نا.


( ~ .) (ص .) پر، لبالب .


(لِ مَ) [ ع . ] 1 - (ق . استفهام .) برای چه ¿ بهر چه ¿ 2 - (اِ.) سبب پرسی ، سؤال .


(لَ) (اِ.) حالتی بین دراز کشیدن و نشستن .


(لِ) (اِ.) (عا.) فوت و فن کار، قِلِق کار.


لغت نامه دهخدا

لم . [ ل َ ] (پسوند) مزید مؤخر امکنه : استالم . بالالم . سیاه لم . تلم . دیولی لم . زلم . اعلم (اَلم ).اهلم . || آنجا که چیزی بدانجا فراوان است : یَلم لم ؛ یعنی آنجا که یلم بسیار روید. چمازلم ؛ آنجا که چماز بسیار بود. لمالم . و رجوع به لمالم شود.


لم . [ ل َ ] (ع حرف ) حرف نفی . نه . بی . نا. (منتهی الارب ) :
یکدم بکش قندیل را
بیرون کن اسرافیل را
پر برفتر جبریل را
نه لا گذار آنجا نه لم .

سنائی .



لم . [ ل َ ](اِ) اسم از لم دادن و لم دادن یا لمیدن ، حالتی است میان نشستن و دراز کشیدن برای آسودن . استراحت کردن و آسودن در اصطلاح عامه ٔ مردم . آسایش . (برهان ). لمیده به معنی آسوده و بر این قیاس و المیدن ، یعنی آسودن و خفتن . و با لفظ داشتن و دادن و زدن به معنی واکشیدن و خواب کردن به فراغت است . (آنندراج ) :
نگه مست اداریزی و لب غربال جان بیزی
به چشم غمزه جا دارد به تخت عشوه لم دارد.

ملا فوقی یزدی (از آنندراج ).


کام دل مرا چه شود گر برآورد
شیرین لبت که لم زده بر متکای ماچ .

ملا فوقی یزدی (از آنندراج ).


|| رحمت و بخشایش . (برهان ). رجوع به لمیدن و لم دادن شود.

لم . [ ل َ] (اِخ ) چارلز. مؤلف گفتارهای ادبی . انگلیسی . مولد لندن . (1775-1834 م .).


لم . [ ل َم م ] (ع مص ) فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب ). گرد کردن . (تاج المصادر). جمع آوردن با هم . (ترجمان القرآن ). || نیکو گردانیدن . یقال : لم ّ اﷲ شعثه ؛ ای اصلح وجمع ما تفرّق و قارب بین شتیت اموره . (منتهی الارب ).به اصلاح آوردن . (تاج المصادر). || فرودآمدن . (منتهی الارب ). || خوردن بخش خود و یاران خود و منه قوله تعالی : تأکلون التراث اکلا لَمّاً(قرآن 19/89)؛ ای نصیبکم و نصیب صاحبکم . ابوعبیدة یقال : لممته اجمع حتی اتیت علی آخره . (منتهی الارب ).


لم . [ ل ِ ] (ع حرف ) مرادف اَما. الا. اَلیس َ. اَلم . اِم . (دزی ).


لم . [ ل ِ م َ ] (ع ق مرکب ) (از: لَِ + م َ، مخفف «ما»ی استفهامیه ) حرف یستفهم به و اصله «ما» وصلت بلام فحذفت الالف . بهر چه .برای چه . چرا. از چه . ز چه . لِمَه . (منتهی الارب ). صاحب غیاث اللغات گوید: فارسیان در محاوره ٔ خود به این معنی نیز میم را ساکن خوانند و به معنی سبب پرسی واعتراض مستعمل کنند و در محاوره ٔ عربی در صورت الحاق یاء نسبت میم را مشدد خوانند. (غیاث ) :
و قائلة لِم عَرتَک َ الهموم
و امرک ُممتثل فی الامم
فقلت ُ دَعینی علی غُصتی
فَاِن الهموم بقدر الهمم .

صاحب بن عباد (ازسندبادنامه ص 53).


ذات او سوی عارف عالم
برتر از این و کیف و از هل و لم .

سنائی .


فقیهان طریق جدل ساختند
لِم َ لانسلم درانداختند.

سعدی .


- مطلب لم ؛ هو السؤال عن السبب الذی لاجله وجد الشی ٔ و لولاه لما وجد ذلک الشی ٔ کقولنا لم العقل موجود.

لم . [ ل ُ ] (اِخ ) نام بخشی از شمال ولایت لیل به فرانسه ، دارای راه آهن و 20684 تن سکنه .


لم . [ل َ ] (اِ) ازملک . پیچکی خاردار در جنگلهای شمالی ایران . نامی که در بهشهر (اشرف ) به وشات دانه دهند. نامی که در نور به تمشک دهند. و رجوع به تمشک شود. || شوک . شوکه . خار. تیغ. تلو. تلی . بور. لام .


لم . [ل ِم م ] (اِ) (شاید مأخوذ از لِم َ عربی به معنی چرا) در اصطلاح فارسی زبانان ، سرّ پیشه ای . راز صنعتی . سرّامری : لم ّ این کار پیش فلان است ؛ سرّ آن نزد اوست .
- برهان لم ّ ؛ مقابل برهان اِن ّ.
- لم ّ کاری ؛ فوت و فن آن . بند و گشای آن . سرّ خفی آن . حیله و چاره ٔ خفی ّ آن . حیله و چاره ٔ نهانی آن . راه آن . طریق آن : هر کار لمی دارد؛ طریقی و راهی دارد.
- لم کاری دانستن یا ندانستن ؛ شیوه ٔ آنرا، کوک آنرا، طریق اعمال آنرا، حیله ٔ عملی شدن آن را دانستن یا ندانستن .


لم. [ل َ ] ( اِ ) ازملک. پیچکی خاردار در جنگلهای شمالی ایران. نامی که در بهشهر ( اشرف ) به وشات دانه دهند. نامی که در نور به تمشک دهند. و رجوع به تمشک شود. || شوک. شوکه. خار. تیغ. تلو. تلی. بور. لام.

لم. [ ل َ ] ( پسوند ) مزید مؤخر امکنه : استالم. بالالم. سیاه لم. تلم. دیولی لم. زلم. اعلم ( اَلم ).اهلم. || آنجا که چیزی بدانجا فراوان است : یَلم لم ؛ یعنی آنجا که یلم بسیار روید. چمازلم ؛ آنجا که چماز بسیار بود. لمالم. و رجوع به لمالم شود.

لم. [ ل َ ]( اِ ) اسم از لم دادن و لم دادن یا لمیدن ، حالتی است میان نشستن و دراز کشیدن برای آسودن. استراحت کردن و آسودن در اصطلاح عامه مردم. آسایش. ( برهان ). لمیده به معنی آسوده و بر این قیاس و المیدن ، یعنی آسودن و خفتن. و با لفظ داشتن و دادن و زدن به معنی واکشیدن و خواب کردن به فراغت است. ( آنندراج ) :
نگه مست اداریزی و لب غربال جان بیزی
به چشم غمزه جا دارد به تخت عشوه لم دارد.
ملا فوقی یزدی ( از آنندراج ).
کام دل مرا چه شود گر برآورد
شیرین لبت که لم زده بر متکای ماچ.
ملا فوقی یزدی ( از آنندراج ).
|| رحمت و بخشایش. ( برهان ). رجوع به لمیدن و لم دادن شود.

لم. [ ل َ ] ( ع حرف ) حرف نفی. نه. بی. نا. ( منتهی الارب ) :
یکدم بکش قندیل را
بیرون کن اسرافیل را
پر برفتر جبریل را
نه لا گذار آنجا نه لم.
سنائی.

لم. [ ل َم م ] ( ع مص ) فراهم آوردن چیزی را. ( منتهی الارب ). گرد کردن. ( تاج المصادر ). جمع آوردن با هم. ( ترجمان القرآن ). || نیکو گردانیدن. یقال : لم اﷲ شعثه ؛ ای اصلح وجمع ما تفرّق و قارب بین شتیت اموره. ( منتهی الارب ).به اصلاح آوردن. ( تاج المصادر ). || فرودآمدن. ( منتهی الارب ). || خوردن بخش خود و یاران خود و منه قوله تعالی : تأکلون التراث اکلا لَمّاً( قرآن 19/89 )؛ ای نصیبکم و نصیب صاحبکم. ابوعبیدة یقال : لممته اجمع حتی اتیت علی آخره. ( منتهی الارب ).

لم. [ ل ِ م َ ] ( ع ق مرکب ) ( از: لَِ + م َ، مخفف «ما»ی استفهامیه ) حرف یستفهم به و اصله «ما» وصلت بلام فحذفت الالف. بهر چه.برای چه. چرا. از چه. ز چه. لِمَه. ( منتهی الارب ). صاحب غیاث اللغات گوید: فارسیان در محاوره خود به این معنی نیز میم را ساکن خوانند و به معنی سبب پرسی واعتراض مستعمل کنند و در محاوره عربی در صورت الحاق یاء نسبت میم را مشدد خوانند. ( غیاث ) :

فرهنگ عمید

حیله، فن، و تردستی در انجام دادن کاری.
۱. حالتی میان نشستن و دراز کشیدن.
۲. پشت دادن به بالش برای استراحت.
* لم دادن: (مصدر لازم ) تکیه دادن، لمیدن.
حرف نفی، نه.

۱. حالتی میان نشستن و دراز کشیدن.
۲. پشت دادن به بالش برای استراحت.
⟨ لم دادن: (مصدر لازم) تکیه دادن؛ لمیدن.


حرف نفی؛ نه.


حیله، فن، و تردستی در انجام دادن کاری.


دانشنامه عمومی

لم در ریاضیات به قضیه ای گفته میشود که برای اثبات قضیۀ دیگر استفاده شده است.


علف


لم ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
لم به معنی مدخل در تکواژشناسی
لم در ریاضیات و منطق

لم (ریاضیات). در ریاضیات، لم (به انگلیسی: lemma) یا برهان کمکی به قضیه ای گفته می شود که به عنوان وسیله ای برای اثبات برهانی دیگر استفاده شود.
قضیه
برهان

فرهنگستان زبان و ادب

{lemma} [ریاضی] قضیه ای فرعی که در اثبات قضیۀ دیگر به کار رود

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی لِمَ: برای چه (مخفف "لِما")
معنی لَم أَتَّخِذْ: نگرفته بودم
معنی لَم أَخُنْهُ: به او خیانت نکرده و نمی کنم (کلمه خیانت و کلمه نفاق هر دو به یک معنا است ، با این تفاوت که خیانت را در خصوص نفاق و دورویی به کار میبرند که در مورد عهد و امانت باشد ، و نفاق را در خصوص خیانتی به کار میبرند که در مورد دین بورزند البته گاهی به جای یکدی...
معنی لَمْ أَدْرِ: نمی دانستم و نمی دانم
معنی لَمْ أُشْرِکْ: شریک نساخته بودم و نمی سازم
معنی لَمْ أَعْهَدْ: عهد نبستم - پیمان نبستم - سفارش نکردم
معنی لَمْ أَقُلْ: نگفتم
معنی لَمْ أَکُ: هرگز نبودم
معنی لَمْ أَکُن: نبودم و نیستم
معنی لَمْ أَنْهَکُمَا: شما دو نفر را منع نکردم - شما دونفر را نهی نکردم
معنی لَمْ أُوتَ: هرگز به من داده نشده بود
معنی لَّمْ تُؤْتَوْهُ: آن به شما داده نشد
معنی لَمْ تُؤْمِن: ایمان نیاورده
معنی لَّمْ تُؤْمِنُواْ: ایمان ندارید ونیاورده اید
معنی لَمْ تَأْتِهِم: نزدشان نیامد
ریشه کلمه:
ل (۳۸۴۲ بار)
ما (۲۶۲۲ بار)

گویش مازنی

/lam/ حصار طبیعی پوشیده از شاخه های سبز تمشک - تکیه دادن ۳گیاه خاردار تمشک وحشی & شوخ - چرک & برکه ی عمیق – ژرف – گود

۱حصار طبیعی پوشیده از شاخه های سبز تمشک ۲تکیه دادن ۳گیاه ...


۱شوخ ۲چرک


برکه ی عمیق – ژرف – گود


واژه نامه بختیاریکا

( لَم ) پایین
( لُم ) شعله؛ سوسوی چراغ؛ حرارت
( لِم ) شارت؛ بارت و شارت

جدول کلمات

تکیه

پیشنهاد کاربران

چرایی

در زبان شیرازی به معنی چلاق ، شل ، افلیج ، کسی که پا ندار د ، معلول از ناحیه پا

در لهجه شیرازی به معنی چلاق ، شل ، افلیج ، کسی که پا ندارد ، کسی که از ناحیه پا معلول است .

برای چه

لم لم ( گویش دری - افغانستان ) لم لم کردن یا لم لم راه رفتن به سلانه سلانه راه رفتن یا به دارویشی و صوفی هایی ژنده پوشی گفته می شود

لِ ما=لِمَ ==>برای چه

لَم : از او
لم یَلِد و لم یُلَد : نه چیزی از خارج می شود و نه چیزی از خارج وارد او میشود، زیرا او خارج ندارد. به این معنا که ما و همه چیز دیگر در بطن وجود او قرار داریم و این خود به این معنا که ما هرگز از او و او از ما جدا نبوده است. لذا انا الیه راجعون به معنای بازگشت همه به سوی اوست نیست بلکه به معنای شناخت مجدد او می باشد و آنهم قدم به قدم در طی سلسله مراتب صعودی در طول قوس صعود.
دوبیت از لمعات فخر الدین عراقی ( همدانی ) :
دل گم شد از او نشان نیابم
آن گمشده را در جهان نیابم😪

دو بیت از مهتاب :
دلِ گم شده گشت پیدا و از او نشانه ها یافتم
وان گمشده را زنده در گیر و تدبیر جهان یافتم😓

زیر و بم ( کار )

لم
با کسره لام وسکون میم
درکوردی ایلامی به معنی " از من " است
مانند: لم نتوا = از من نخواه یا لم نه گر= از من نگیر

لَم و لَمّا یک امّایی دارد. . . .
دو حرف لم و لما عربی بر فعل مضارع وارد می شود و آن را در لفظ مجزوم و در معنا به ماضی منفی تبدیل می کند.
برای یادسپاری معنی ماضی منفی دادن دقت کنید که لم و لما یک امایی دارد و آن امّا همین معنی ماضی دادن است.

کوک ِ کار ؛ شیوه ٔ آن. لم آن. سر آن. قسمت فنی آن : کوک کار را دانستن یا ندانستن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .


کلمات دیگر: