گله کردن
فارسی به انگلیسی
to complain
complain, herd, reproach
فارسی به عربی
تذمر , شبوط , لائمة , مقص
مترادف و متضاد
مقصر دانستن، سرزنش کردن، لکه دار کردن، ملامت کردن، عیب جویی کردن از، انتقاد کردن، گله کردن، عتاب کردن
ژکیدن، گله کردن، غرغر کردن
ازردن، گرفتن، گله کردن، محکم گرفتن، با مشت گرفتن، نق نق زدن، شکوه کردن
گله کردن، عیب جویی کردن، از روی خرده گیری صحبت کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) شکایت کردن شکوه کردن : پس ( طبیب ) پیش پیغمبر آمد علیه السلام گله کرد که مرین بنده را برای معالجت اصحاب بخدمت فرستاده اند و در این مدت کسی التفاتی نکرد .
لغت نامه دهخدا
گله کردن. [ گ ِ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) شکایت کردن. تظلم. تشکی. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). شکو. شکایت. شکاة. شکیه. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). اشتکا. ( تاج المصادر بیهقی ) : پس مردمان افریقیه گروهی بنزدیک عثمان آمدند و از عبداﷲ سعد گله کردند... عثمان او را بازکرد. ( ترجمه طبری بلعمی ).
نکردم سپه را بجایی یله
نه از من کسی کرد هرگز گله.
با هر کسی همی گله کردی ز خوی ما.
تا کی کنی گله که نه خوب است کار من
وز تیرماه تیره تر آمد بهارمن.
کز وی شکر است صدهزار مرا.
کز تن ماست آنچه بر تن ماست.
گله کردن ز روزگار چراست.
گله ای کرد از اوشگفت مدار.
کوست سنا برقی از سنای صفاهان.
به دوستی گله کردم ز چشم شوخش گفت
عجب نباشد اگر ترک تیغزن بکشد.
به کشت زار جگرتشنگان نداد نمی.
گفت که این سیاه کج گوش به من نمیکند.
نکردم سپه را بجایی یله
نه از من کسی کرد هرگز گله.
فردوسی.
نامم نهاده بودی بدخوی و جنگجوی با هر کسی همی گله کردی ز خوی ما.
منوچهری.
گفت : [ یعقوب لیث ] به مظالم بودی گفته بودم گفت هیچکس از امیر آب گله کرد گفت : نه. ( تاریخ سیستان ).تا کی کنی گله که نه خوب است کار من
وز تیرماه تیره تر آمد بهارمن.
ناصرخسرو.
هیچ مکن ای پسر ز دهر گله کز وی شکر است صدهزار مرا.
ناصرخسرو.
گله از هیچکس نباید کردکز تن ماست آنچه بر تن ماست.
مسعودسعد.
همچو ما روزگار مخلوق است گله کردن ز روزگار چراست.
مسعودسعد.
گر سنایی ز یار ناهموارگله ای کرد از اوشگفت مدار.
سنایی.
زآن گله کردم به آفتاب که دیدیم کوست سنا برقی از سنای صفاهان.
خاقانی.
پیش یکی از مشایخ گله کردم که فلان در حق من به فساد گواهی داد. ( گلستان سعدی ).به دوستی گله کردم ز چشم شوخش گفت
عجب نباشد اگر ترک تیغزن بکشد.
سعدی ( بدایع ).
نمی کنم گله ای لیک ابر رحمت دوست به کشت زار جگرتشنگان نداد نمی.
حافظ.
دی گله ای ز طره اش کردم و از سر فسوس گفت که این سیاه کج گوش به من نمیکند.
حافظ.
جدول کلمات
شکوا, شکایت
پیشنهاد کاربران
گِلِهیدن/گِلِستن.
شکوا
شکایت . تظلم. تشکی، شکوا
نک و نال کردن
کلمات دیگر: