کلمه جو
صفحه اصلی

نال


مترادف نال : مزمار، نی، نیشکر، ناله، جو، نهر

فارسی به انگلیسی

straw


فارسی به عربی

نال الاستقلال

مترادف و متضاد

۱. مزمار، نی
۲. نیشکر
۳. ناله
۴. جو، نهر


مزمار، نی


نیشکر


ناله


جو، نهر


فرهنگ فارسی

نی، نی باریک وسست ومیان تهی، لوله باریک
( اسم ) عطادهش جمع :انوال .
رفتن مشی .

فرهنگ معین

(اِ. ) ۱ - نی باریک . ۲ - قلم نویسندگی .
(اِ. ) روده کوچک ، جوی .
[ ع . ] (اِ. ) عطا، دهش . ج . انوال .

(اِ.) 1 - نی باریک . 2 - قلم نویسندگی .


(اِ.) روده کوچک ، جوی .


[ ع . ] (اِ.) عطا، دهش . ج . انوال .


لغت نامه دهخدا

نال. ( ع اِ ) دهش. ( منتهی الارب ) نیل. عطاء.( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). دهش. عطاء. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) رجل نال ؛ مرد بسیارعطاء و جوانمرد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مرد بسیارعطاء. ( مهذب الاسماء ). کثیرالنائل. ( معجم متن اللغة ). جواد. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). ج ، انوال.

نال. ( اِ ) نای میان خالی. ( برهان قاطع ). نی. ( انجمن آرا ). نی میان تهی. ( غیاث اللغات ). نی. قصب. ( فرهنگ نظام ). به معنی نی عموماً و نی میان تهی. ( از آنندراج ) ( بهار عجم ). نی ضعیف و باریک. ( بهار عجم ). نی میان خالی و کاواک. نی زرد و باریک. ( ناظم الاطباء ). نی میان آکنده. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). جگن :
از لب جوی عدوی تو برآمد ز نخست
زین سبب کاسته و زرد و نوان باشد نال.
فرخی.
گردان دلاور چو درختان تناور
گردان شده از بیم چو از باد خزان نال.
فرخی.
تن مخالف او گر قوی درخت بود
چو دید تیرش لرزان شود بگونه نال.
فرخی.
هنگام خیر سست چو نال خزانیند
هنگام شرّ سخت چو سد سکندرند.
ناصرخسرو.
گوئی که حجتی تو و نالی به راه من
از نال خشک خیره چه بندی کمر مرا.
ناصرخسرو.
جهل آتش تن آمد و جان نال جهالت
وز آتش نالان نرهد هرگز نالش.
ناصرخسرو.
خشم تو آذر است و حسود تو نال خشک
مر نال خشک را رسد از آذر آذرنگ.
سوزنی.
گر شود محسوس دریای دلت
اخترش گوهربود طوباش نال.
انوری.
لیلی چو شد آگه از چنین حال
شد سروبنش ز ناله چون نال.
نظامی.
خنیده چنان شد کز آن چاه چست
بر آهنگ آن ناله نالی برست.
نظامی ( اقبالنامه ص 46 ).
به ناله گفت که ای همچو نال گشته نزار
به مویه گفت که ای همچو موی گشته بتاب.
فتحعلی خان صبا.
|| مزمار. ( برهان قاطع ). نای. مزمار. ( از ناظم الاطباء ). نی که نوازند :
نال دمیده بسان سوسن آزاد
بنده بر آن نال نال وار دمیده.
عماره.
ای سرو سهی که در فراقت
چون زرین نال زار و زردم.
خاقانی.
نالشی چند مانده نال شده
خاک در دیده خیال شده.
نظامی.
من از بس ناله چون نالم من از بس مویه چون مویم

نال . (اِ) نای میان خالی . (برهان قاطع). نی . (انجمن آرا). نی میان تهی . (غیاث اللغات ). نی . قصب . (فرهنگ نظام ). به معنی نی عموماً و نی میان تهی . (از آنندراج ) (بهار عجم ). نی ضعیف و باریک . (بهار عجم ). نی میان خالی و کاواک . نی زرد و باریک . (ناظم الاطباء). نی میان آکنده . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). جگن :
از لب جوی عدوی تو برآمد ز نخست
زین سبب کاسته و زرد و نوان باشد نال .

فرخی .


گردان دلاور چو درختان تناور
گردان شده از بیم چو از باد خزان نال .

فرخی .


تن مخالف او گر قوی درخت بود
چو دید تیرش لرزان شود بگونه ٔ نال .

فرخی .


هنگام خیر سست چو نال خزانیند
هنگام شرّ سخت چو سد سکندرند.

ناصرخسرو.


گوئی که حجتی تو و نالی به راه من
از نال خشک خیره چه بندی کمر مرا.

ناصرخسرو.


جهل آتش تن آمد و جان نال جهالت
وز آتش نالان نرهد هرگز نالش .

ناصرخسرو.


خشم تو آذر است و حسود تو نال خشک
مر نال خشک را رسد از آذر آذرنگ .

سوزنی .


گر شود محسوس دریای دلت
اخترش گوهربود طوباش نال .

انوری .


لیلی چو شد آگه از چنین حال
شد سروبنش ز ناله چون نال .

نظامی .


خنیده چنان شد کز آن چاه چست
بر آهنگ آن ناله نالی برست .

نظامی (اقبالنامه ص 46).


به ناله گفت که ای همچو نال گشته نزار
به مویه گفت که ای همچو موی گشته بتاب .

فتحعلی خان صبا.


|| مزمار. (برهان قاطع). نای . مزمار. (از ناظم الاطباء). نی که نوازند :
نال دمیده بسان سوسن آزاد
بنده بر آن نال نال وار دمیده .

عماره .


ای سرو سهی که در فراقت
چون زرین نال زار و زردم .

خاقانی .


نالشی چند مانده نال شده
خاک در دیده ٔ خیال شده .

نظامی .


من از بس ناله چون نالم من از بس مویه چون مویم
سرشک ابر بر لاله بود چون اشک بر رویم .

قریع.


ای از بر من دور همانا خبرت نیست
کز مویه چوموئی شدم از ناله چو نالی .

؟


|| لوله . (ناظم الاطباء). هر چیز میان تهی که به صورت نی باشد. (از آنندراج ) (بهار عجم ). || قلم نویسندگی . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
نخوانم کلک او را نال زین پس
که دریای نوال است آن نه نال است .

انوری .


|| آن چوب باریک بود که در میان قلم باشد. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین از لغت فرس ). رگها و ریشه های باریکی که از میان قلم برمی آید. (برهان قاطع). به معنی ریشه ٔ قلم درزبان اردونیز بکار میرود. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا). ریشهای باریک که در میان قلم بهم رسد. (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا). و آن را نال قلم ونال نی و نال خامه گویند. (آنندراج ). آنچه مانند رشته از میان قلم وقت تراشیدن برمی آید. (غیاث اللغات ).ریشه ٔ باریک که از میان نی برآید. (از بهار عجم ). رگهای باریکی که از میان قلم برمی آید. (ناظم الاطباء) :
چو شد آگاه از مضمون نامه
به خود پیچید همچون نال خامه .

وحشی .


مغز گردد در استخوانش نال
چو قلم هرکه عاشق سخن است .

صائب (از آنندراج ).


گشته عیان از قلمش در رقم
تازگی لفظ چو نال قلم .

میرزا طاهر وحید (از آنندراج ).


چون نال نی که سبز شود در درون نی
افغان به خانه ٔ دل عشاق زاده است .

میرزا طاهر وحید (از آنندراج ).


پیچیده درد بس که به هر استخوان مرا
کرده ست همچو نال قلم ناتوان مرا.

امید همدانی .


مانند نال خامه محال است جز به تیغ
مهرت برون رود ز دل بیقرار ما.

شفیع (از آنندراج ).


|| نی میان پر که از آن تیر سازند. (از برهان قاطع). نی صلب و میان پری که از آن تیر میسازند. (ناظم الاطباء). || به معنی نیشکر هم به نظر آمده است . (برهان قاطع). نیشکر. (از آنندراج ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) :
یتیم مانده جگرگوشه ٔ صدف ز سخات
ذلیل گشته ز الفاظ تو سلاله ٔ نال .

کمال اسماعیل .


عصاره ٔ نالی به قدرت او شهد فائق شده . (گلستان ).
|| ناله . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). افغان . ناله . (از آنندراج ) (انجمن آرا). اظهار اندوه کردن به آواز. زاری . افغان . ناله . (فرهنگ نظام ) :
همی بد به زندان درون هفت سال
همی بود با درد و با رنج و نال .

شمسی (یوسف و زلیخا).


|| نام مرغکی است کوچک و بسیار خوش آواز. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). مرغی است کوچک و خوش آواز. (آنندراج ) (انجمن آرا). نام مرغکی است کوچک که به غایت خوش آواز باشد. (جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) . || رودخانه ٔ کوچک و جوی بزرگ را نیز گویند. (برهان قاطع). جوی و رودخانه ٔ کوچک را در هندوستان نیزبه همین نام خوانند. (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ). رودخانه ٔ کوچک . (غیاث اللغات ). رود. جوی بزرگ . || جوی خرد. آبگیر خرد. || نوک زبان . (ناظم الاطباء). || نعل . صورت دیگری است از کلمه ٔ نعل .
- امثال :
خدا داده به ما مالی یک اسب میخواد سه پا نالی .
|| (نف ) ناله کننده . (از برهان قاطع) (آنندراج )(انجمن آرا). اسم فاعل مرخم از نالیدن است و در ترکیب به کار می رود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ناله کننده . نالان . (ناظم الاطباء). || (فعل امر) امر به نالیدن هم هست ، یعنی بنال و ناله کن . (برهان قاطع). امر به نالیدن . (آنندراج ) :
ناله و گریه ست بدسگال ترا کار
تا بزید گو همی گری و همی نال .

سوزنی .



نال . (ع اِ) دهش . (منتهی الارب ) نیل . عطاء.(معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد). دهش . عطاء. (ناظم الاطباء). || (ص ) رجل نال ؛ مرد بسیارعطاء و جوانمرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مرد بسیارعطاء. (مهذب الاسماء). کثیرالنائل . (معجم متن اللغة). جواد. (اقرب الموارد) (المنجد). ج ، انوال .


فرهنگ عمید

۱. = نالیدن
۲. (اسم ) [قدیمی] ناله.
۱. (زیست شناسی ) نی: حملهٴ تو تنگ کرد عرصهٴ موقف چنانک / پهلوی خصمان چو نال یک به یک اندرشکست (انوری: ۹۲ ).
۲. چوبی باریک و سست در قلم نی.
۳. (موسیقی ) [قدیمی] نی.

۱. = نالیدن
۲. (اسم) [قدیمی] ناله.


۱. (زیست‌شناسی) نی: ◻︎ حملهٴ تو تنگ کرد عرصهٴ موقف چنانک / پهلوی خصمان چو نال یک‌به‌یک اندرشکست (انوری: ۹۲).
۲. چوبی باریک و سست در قلم‌نی.
۳. (موسیقی) [قدیمی] نی.


دانشنامه عمومی

به معنی ایوان-سکوی اطراف خانه یا محل سکونت است


نال (به انگلیسی: Knol) در ۱۳ دسامبر ۲۰۰۷ توسط شرکت گوگل معرفی و در ۲۳ جولای ۲۰۰۸ رسماً پرده برداری شد. نال برگرفته از واژهٔ انگلیسی «knowledge» به معنای «دانش» و «آگاهی» است. گوگل نال را به عنوان یک واحد دانش تعریف می کند و این لغت را هم در مورد این پروژه و هم در مورد هرکدام از مقالات تشکیل دهندهٔ این پروژه به کار می برد. تفاوت knol با سایر دانش نامه ها در این است که نویسندگان مقالات بایستی با نام واقعی خود، مقاله نوشته شده را امضا کرده، عواقب آن را بر عهده بگیرند. از سوی دیگر، سایر کاربران و نویسندگان نیز با کسب اجازه از نویسندگان مقاله، می توانند در ویرایش یا تکمیل مقاله همکاری کنند.
به کارگیری آسان: تنها چیزی که برای نوشتن واحدی از دانش نیاز است، یک حساب کاربری و یک نام است.
کنترل: شما میزان همکاری با اجتماع را مشخص می نمائید. نال شما، صدای شماست.
ارتباط: شما می توانید با نویسندگان دیگری که در منطقه شما هستند، ارتباط برقرار کنید و بدین ترتیب بر دامنه دانش تان بیافزائید.
دیده شدن: مطالب پر محتوا و خوب در موتورهای جستجو به نمایش در می آیند.
رشد: به اشتراک گذاشتن دانش با دیگران پاداشی است برای همه، که در نهایت موجب رشد بشریت می شود.
در تاریخ نوامبر ۲۰۱۱ گوگل اعلام کرد که این پروژه به اتمام رسیده است و وبگاه آن در آوریل ۲۰۱۲ بسته شد و اطلاعاتش تا اکتبر ۲۰۱۲ نگهداری می شود و بعد از آن حذف می گردند.
نال تنها یک هدف دارد، اینکه به شما کمک کند تا دانش تان را با بقیه به اشتراک بگذارید. پروژهٔ نال میزبان اطلاعات وسیعی در زمینه های مختلف خواهد بود. نویسندگان نال ها می توانند از طریق این پروژه دانش شان را به اشتراک بگذارند و حتی بر روی آن قیمت بگذارند و آن را بفروشند. خوانندگان نیز می توانند از دانش های به اشتراک گذاشته شده استفاده کنند و نظرات شان را دربارهٔ آن مطرح نمایند.

گویش مازنی

۱نعل ۲سکو ۳چوب هایی با قطر و ارتفاع متفاوت که روی جرز در ...


/naal/ نعل - سکو ۳چوب هایی با قطر و ارتفاع متفاوت که روی جرز در یا دور تا دور اطاق گذارند و دیگر تیرک ها را به آن میخ کنند – اصطلاحی در خانه سازی چوبی

گویش بختیاری

نعل (اسب).


واژه نامه بختیاریکا

مثلاً زی ور نال گوشس یعنی زد زیر گوشش
نعل

پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری به معنی
نعل

چیز نازک و شکننده

نی، ناله کردن

مخفف نالیدن
ناله کردن

ای از بر من دور همانا خبرت نیست
کز مویه چوموئی شدم از ناله چو نالی از فصیح الزمان رضوانی ( شیرازی ) هست . بالاتر نام شاعر رو علامت سوال گذاشتید

نال : خالی
نال: پوچ
.
معنی کامل اینه که همه اشتباه میگن

به دست آوردن

در فارسی به معنی نی تو خالی و پوچ و گریه و فغان و زاری کردن و در واقع همان نالیدن است.
در عربی به معنی رفتن در حالی که سر خود را بالا می برد و تکان می دهد، رسیدن به حق خود، رسیدن به هدف و به درجه ای نائل آمدن است.
البته در لری و گویش مازندرانی هم به اشتباه نعل اسب را نَأل خوانده اند.

نال ( Nal ) : در زبان ترکی به معنی نعل اسب


کلمات دیگر: