کلمه جو
صفحه اصلی

نامعقول


مترادف نامعقول : سبکسر، غیرعقلایی، غیرمنطقی، ناپسند، ناپسندیده، ناروا، ناشایست، ناشایسته، نامناسب، ناموجه

متضاد نامعقول : معقول، مناسب

برابر پارسی : بی خرد، دورازخرد

فارسی به انگلیسی

absurd, ill-considered, implausible, impolitic, inconsequent, inconsequential, insane, irrational, perverted, unadvised, unadvisedly, unreasoning, unsound, untypical, unreasonable, nuts, nutty, unreasonable, irrational

absurd, ill-considered, implausible, impolitic, inconsequent, inconsequential, insane, irrational, perverted, unadvised, unadvisedly, unreasoning, unsound, untypical


فارسی به عربی

سخیف , غیر معقول , لا عقلانی

مترادف و متضاد

absurd (صفت)
ناپسند، پوچ، مضحک، نامعقول، بی معنی، یاوه، چرند، نامربوط

unreasonable (صفت)
نامعقول، بی خرد، غیر معقول، نابخرد، غیر عاقلانه، ناحق، بی دلیل، زورگو، ناحساب

irrational (صفت)
نامعقول، بی معنی، غیر منطقی، غیر عقلانی

preposterous (صفت)
مضحک، نامعقول، مهمل، غیر طبیعی

illogical (صفت)
نامعقول، غیر منطقی

سبکسر، غیرعقلایی، غیرمنطقی، ناپسند، ناپسندیده، ناروا، ناشایست، ناشایسته، نامناسب، ناموجه ≠ معقول، مناسب


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنچه که بعقل درست نیاید برخلاف عقل :[ واگرنه بایددست ازمذهب نامعقول بداشتن واعتقادبرایمان وطاعت کردن ...] ۲ - بیهوده باطل : [ و قیاس آن برسخنان نامعقول کند] ۳ - بیجانامناسب : رفتارنامعقول . ۴ - محال .۵- جلف بی ادب :[ آدم نامعقولی است ]

معقول، غیر عاقلانه، نا عقلانی


لغت نامه دهخدا

نامعقول. [ م َ ] ( ص مرکب ) دور از عقل. چیزی که به عقل درست نباشد. ( ناظم الاطباء ). مخالف عقل. خلاف عقل. سفه. گزاف. ( یادداشت به خط مؤلف ) : یک نوبت به طریقی نامعقول از بند عقال بیرون افتاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 388 ). || محال. ( یادداشت مؤلف ). || بیهوده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بی معنی. ( ناظم الاطباء ). باطل.لغو. مهمل. ( یادداشت مؤلف ) : و قیاس آن بر سخنان نامعقول کند. ( کلیله و دمنه ). || بی جا. نامناسب. ( آنندراج ). بی قاعده. بیجا. ( ناظم الاطباء ). شنیع. ( یادداشت مؤلف ). نابجا. زشت. ناپسند.
- حرکت نامعقول ؛ حرکت بی جا و بی قاعده. ( ناظم الاطباء ). کار قبیح و شنیع و بیجا و خلاف عقل و ادب.
|| نالایق. ناموافق. ( ناظم الاطباء ). || در تداول ، سبکسر. جلف. بی ادب. غیرمؤدب. که حرکات و رفتارش عاقلانه و سنگین و باوقار نیست. که معقول و مؤدب نیست. مقابل معقول ، به معنی مؤدب و موقر و باتربیت.
- آدم نامعقول ؛ آدم بی خرد و بی عقل و بی دانش. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

آنچه عقل آن را نپذیرد و ادارک نکند، آنچه به عقل درست نیاید، یاوه، بیهوده، بی قاعده.


کلمات دیگر: