مترادف نحیف : باریک اندام، ضعیف، لاغر، ناتوان، نزار
متضاد نحیف : قوی
برابر پارسی : ناتوان، لاغر، نزار، رنجور
نحیف
مترادف نحیف : باریک اندام، ضعیف، لاغر، ناتوان، نزار
متضاد نحیف : قوی
برابر پارسی : ناتوان، لاغر، نزار، رنجور
فارسی به انگلیسی
weak, feeble, faint, thin, poor, defenceless
bony, decrepit, drawn, feeble, frail, gaunt, lean, meager, peaked, poor, puny, scrag, scraggy, scrawny, sickly, skinny, slight, thin, wan, weak-minded, wreck
فارسی به عربی
احتیاطی , اهانة , ضعیف , ضییل , لحم بدون دهن , منهک , نحیف
عربی به فارسی
لا غر , نحيف , بدقيافه , زننده , بي ثمر , لا غرکردن , زننده ساختن , ويران کردن , لندوک , دراز وباريک
مترادف و متضاد
پست، خفیف، لاغر، کودن، ناچیز شماری، اندک، کم، جزئی، نحیف، صیقلی، قلیل، حقیر، باریک اندام
بی ثمر، زننده، لاغر، نحیف، بد قیافه
ضعیف، لاغر، بی حاصل، نزار، اندک، نحیف، کم سود
ضعیف، ناتوان، سست، عاجز، نحیف، کم زور
لاغر، رقیق، نازک، نزار، باریک، سبک، نحیف، تنک، کم پشت، کم چربی، رقیق و آبکی، کم جمعیت، بطور رقیق، نازک شدن
سست، نازک، شکننده، زود گذر، گول خور، نحیف، بی مایه، سست در برابر وسوسه شیطانی
نحیف، ناچیز، قلیل
عوضی، لاغر، نازک، یدکی، نحیف، کم حرف
کم، نحیف، غیر کافی
اندک، کم، نحیف، معدود، قلیل، ناکافی
لاغر، نزار، نحیف، ناچیز، لات، بی برکت، بی چربی
نحیف، دارای چشمان فرو رفته، رام نشده
خسیس، لئیم، ناقص، اندک، نحیف، قلیل
نحیف
ضعیف، سست، نحیف، بی ثبات، لرزان، افتادنی
لاغر، نحیف، باریک اندام، زودشکن و بد ساخت
لاغر، نحیف، باریک اندام، زودشکن و بد ساخت
باریک‌اندام، ضعیف، لاغر، ناتوان، نزار ≠ قوی
فرهنگ فارسی
لاغر، نزار، نحفائ جمع
( صفت ) ۱ - لاغرنزار: عذرخواهی چه کنی گرتونزار ونحیف من تراعاشق از آنم که نحیفی ونزار. ( فرخی .چا.د.۲ ) ۹۸ - ضعیف
نوروز علی بیگ شاملو
( صفت ) ۱ - لاغرنزار: عذرخواهی چه کنی گرتونزار ونحیف من تراعاشق از آنم که نحیفی ونزار. ( فرخی .چا.د.۲ ) ۹۸ - ضعیف
نوروز علی بیگ شاملو
فرهنگ معین
(نَ ) [ ع . ] (ص . ) لاغر، نزار.
لغت نامه دهخدا
نحیف. [ ن َ ] ( ع ص ) لاغر. نزار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ). خول. ( ناظم الاطباء ). مرد عاجز. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). قضیف. ( از منتهی الارب ). ضاوی. ( یادداشت مؤلف ). تکیده. ج ، نحاف ، نحفاء :
نحیف است چون خیزرانی ولیکن
چو تابنده ماهی است بر خیزرانی.
من تو را عاشق از آنم که نحیفی و نزار.
هندوی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف.
جز رنج از این نحیف بدن نیست.
چون تیر و قلم نحیف و عریان.
عهد اوسست است و ویران و ضعیف
گفت ِ او زَفت و وفای او نحیف.
نحیف. [ن َ ] ( اِخ ) رازی چنی لال لکهنوئی. از پارسی گویان هند است و نزد میرزا فاخر مکین شاعری آموخته. او راست :
وفا با بیوفا کردم چه کردم
غلط کردم خطا کردم چه کردم
نحیف. [ ن َ ] ( اِخ ) نوروزعلی بیگ شاملو. او راست :
فتادگان به فلک سر فرونمی آرند
زمین به گرد سر آسمان نمیگردد.
عشق زیاد مایه اندوه میشود
تریاق کار زهر کند چون فزون خوری.
نحیف است چون خیزرانی ولیکن
چو تابنده ماهی است بر خیزرانی.
فرخی.
عذر خود پیش منه زآنکه نزاری و نحیف من تو را عاشق از آنم که نحیفی و نزار.
فرخی.
تو چنین فربه و آکنده چرائی ، پدرت هندوی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف.
لبیبی.
امروزهیچ خلق چو من نیست جز رنج از این نحیف بدن نیست.
مسعودسعد.
چون صفر و الف تهی و تنهاچون تیر و قلم نحیف و عریان.
خاقانی.
|| نااستوار. نامحکم. سست : عهد اوسست است و ویران و ضعیف
گفت ِ او زَفت و وفای او نحیف.
مولوی.
نحیف. [ن َ ] ( اِخ ) رازی چنی لال لکهنوئی. از پارسی گویان هند است و نزد میرزا فاخر مکین شاعری آموخته. او راست :
وفا با بیوفا کردم چه کردم
غلط کردم خطا کردم چه کردم
( ازتذکره صبح گلشن ص 511 ).
نحیف. [ ن َ ] ( اِخ ) نوروزعلی بیگ شاملو. او راست :
فتادگان به فلک سر فرونمی آرند
زمین به گرد سر آسمان نمیگردد.
عشق زیاد مایه اندوه میشود
تریاق کار زهر کند چون فزون خوری.
( از تذکره صبح گلشن ص 511 ).
نحیف . [ ن َ ] (اِخ ) نوروزعلی بیگ شاملو. او راست :
فتادگان به فلک سر فرونمی آرند
زمین به گرد سر آسمان نمیگردد.
عشق زیاد مایه ٔ اندوه میشود
تریاق کار زهر کند چون فزون خوری .
فتادگان به فلک سر فرونمی آرند
زمین به گرد سر آسمان نمیگردد.
عشق زیاد مایه ٔ اندوه میشود
تریاق کار زهر کند چون فزون خوری .
(از تذکره ٔ صبح گلشن ص 511).
نحیف . [ ن َ ] (ع ص ) لاغر. نزار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). خول . (ناظم الاطباء). مرد عاجز. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). قضیف . (از منتهی الارب ). ضاوی . (یادداشت مؤلف ). تکیده . ج ، نحاف ، نحفاء :
نحیف است چون خیزرانی ولیکن
چو تابنده ماهی است بر خیزرانی .
عذر خود پیش منه زآنکه نزاری و نحیف
من تو را عاشق از آنم که نحیفی و نزار.
تو چنین فربه و آکنده چرائی ، پدرت
هندوی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف .
امروزهیچ خلق چو من نیست
جز رنج از این نحیف بدن نیست .
چون صفر و الف تهی و تنها
چون تیر و قلم نحیف و عریان .
|| نااستوار. نامحکم . سست :
عهد اوسست است و ویران و ضعیف
گفت ِ او زَفت و وفای او نحیف .
نحیف است چون خیزرانی ولیکن
چو تابنده ماهی است بر خیزرانی .
فرخی .
عذر خود پیش منه زآنکه نزاری و نحیف
من تو را عاشق از آنم که نحیفی و نزار.
فرخی .
تو چنین فربه و آکنده چرائی ، پدرت
هندوی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف .
لبیبی .
امروزهیچ خلق چو من نیست
جز رنج از این نحیف بدن نیست .
مسعودسعد.
چون صفر و الف تهی و تنها
چون تیر و قلم نحیف و عریان .
خاقانی .
|| نااستوار. نامحکم . سست :
عهد اوسست است و ویران و ضعیف
گفت ِ او زَفت و وفای او نحیف .
مولوی .
نحیف . [ن َ ] (اِخ ) رازی چنی لال لکهنوئی . از پارسی گویان هند است و نزد میرزا فاخر مکین شاعری آموخته . او راست :
وفا با بیوفا کردم چه کردم
غلط کردم خطا کردم چه کردم
وفا با بیوفا کردم چه کردم
غلط کردم خطا کردم چه کردم
(ازتذکره ٔ صبح گلشن ص 511).
فرهنگ عمید
لاغر، نزار.
جدول کلمات
نزار
پیشنهاد کاربران
ژفت
نحیف در زبان ترکی یعنی " جانسیز "
یحیی اندام
( صفت ) لاغر باندام یحیی لاغراندام نحیف : عیسی معده است ویحیی اندام امارمضان خوراست مادام . ( تحفه العراقین )
( صفت ) لاغر باندام یحیی لاغراندام نحیف : عیسی معده است ویحیی اندام امارمضان خوراست مادام . ( تحفه العراقین )
کلمات دیگر: