کلمه جو
صفحه اصلی

گل کردن

فارسی به انگلیسی

to hang fire, [fig.] to show up, to appear, to come out


to flower or blossom


blossom, flower, thrive, to hang fire, [fig.] to show up, to appear, to come out

blossom, flower, thrive


فارسی به عربی

ازدهار , زهرة

مترادف و متضاد

flourish (فعل)
نشو و نما کردن، شکفتن، گل کردن، رشد کردن، زینت کاری کردن، برومند شدن، اباد شدن

flower (فعل)
گل کردن، شکوفه دادن، گلکاری کردن

effloresce (فعل)
شکوفه کردن، گل کردن، شوره کردن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) داخل کردن توپ فوتبال در درواز. حریف .
عجین کردن آب را با خاک آمیخته کردن خاک و آب

فرهنگ معین

( ~ . کَ دَ ) (مص ل . ) بسیار نیکو از انجام کاری برآمدن ، خوب جلوه کردن .

لغت نامه دهخدا

گل کردن. [ گ ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) عجین کردن آب را با خاک. آمیخته کردن خاک و آب :
خاک وجود ما را از آب باده گل کن
ویران سرای دل را گاه عمارت آمد.
حافظ.
|| کنایه از آلوده کردن. ( آنندراج ) :
در جنب رحمتش چه نماید گناه خلق
یک مشت خاک گل نکند آب بحر را.
هادی ( از آنندراج ).

گل کردن. [ گ ُ ک َ دَ ]( مص مرکب ) گل برآوردن درخت. گل دادن. برآوردن گل.

گل کردن. [ گ ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) این لفظ را بجای خاموش کردن استعمال کنند، چنانکه گویند: چراغ را گل کن ، یعنی خاموش کن. ( برهان ). با لفظ شمع و چراغ بمعنی خاموش کردن و شدن. ( غیاث ) ( آنندراج ). || روشن شدن چراغ. || روشن کردن چراغ :
افتاد نگاهش به لب و عارض جانان
پروانه گمان برد که گل کرده چراغی است.
میرزا طاهر وحید ( از آنندراج ).
|| فائده دادن. ( آنندراج ) :
پروانه خس و هوا شرربار
پرواز چه گل کند در این کار.
ابوالفیض فیاضی ( از آنندراج ).
|| نمودار شدن. ( برهان ) ( غیاث ). ظاهر شدن. ( برهان ) ( غیاث ) ( آنندراج ). در تداول امروز در این معنی گویند: دیوانگیش گل کرد. جنونش گل کرد. مستی او گل کرد.عشقش گل کرد. طمعش گل کرد :
هزار حیف که گل کرد بینوایی ما
به چشم آبله آمد برهنه پایی ما.
ملاطاهر غنی ( از آنندراج ).
|| بطور کنایه بمعنی تأثیر کردن. طرف تحسین و تمجید واقع شدن : شعرش سخت گل کرد. تألیف او در هند گل کرد.

گل کردن . [ گ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عجین کردن آب را با خاک . آمیخته کردن خاک و آب :
خاک وجود ما را از آب باده گل کن
ویران سرای دل را گاه عمارت آمد.

حافظ.


|| کنایه از آلوده کردن . (آنندراج ) :
در جنب رحمتش چه نماید گناه خلق
یک مشت خاک گل نکند آب بحر را.

هادی (از آنندراج ).



گل کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) این لفظ را بجای خاموش کردن استعمال کنند، چنانکه گویند: چراغ را گل کن ، یعنی خاموش کن . (برهان ). با لفظ شمع و چراغ بمعنی خاموش کردن و شدن . (غیاث ) (آنندراج ). || روشن شدن چراغ . || روشن کردن چراغ :
افتاد نگاهش به لب و عارض جانان
پروانه گمان برد که گل کرده چراغی است .

میرزا طاهر وحید (از آنندراج ).


|| فائده دادن . (آنندراج ) :
پروانه خس و هوا شرربار
پرواز چه گل کند در این کار.

ابوالفیض فیاضی (از آنندراج ).


|| نمودار شدن . (برهان ) (غیاث ). ظاهر شدن . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). در تداول امروز در این معنی گویند: دیوانگیش گل کرد. جنونش گل کرد. مستی او گل کرد.عشقش گل کرد. طمعش گل کرد :
هزار حیف که گل کرد بینوایی ما
به چشم آبله آمد برهنه پایی ما.

ملاطاهر غنی (از آنندراج ).


|| بطور کنایه بمعنی تأثیر کردن . طرف تحسین و تمجید واقع شدن : شعرش سخت گل کرد. تألیف او در هند گل کرد.

گل کردن . [ گ ُ ک َ دَ ](مص مرکب ) گل برآوردن درخت . گل دادن . برآوردن گل .


پیشنهاد کاربران

گل کردن: [ اصطلاح شکار ] عمل نکردن فشنگ و یا اسلحه

گَل دادن در واژه استرآبادی که در بعضی روستاها بکار میرود به معنی ریختن و انداختن چیزیکه به توسط پا ودست انجام میشود


کلمات دیگر: