لیسیدن
فارسی به انگلیسی
to lick
lick, licking
فارسی به عربی
لعقة
مترادف و متضاد
مغلوب کردن، زبانه کشیدن، تازیانه زدن، لیسیدن، زبان زدن
فرهنگ فارسی
زبان به چیزی مالیدن، بازبان چیزی راپاک کردن، کسی که چیزی راملیسد، لیسنده، لیس:امربه لیسیدن، لیسنده درترکیب، کاسه لیس
( مصدر ) ۱- زبان را بچیزی مالیدن برای خوردن آن روفتن مایع یا مایع گونه ای را از ظرفی : چون قطر. انگبین بدید بدوید و بزبان بلیسید . ۲- خاییدن .
( مصدر ) ۱- زبان را بچیزی مالیدن برای خوردن آن روفتن مایع یا مایع گونه ای را از ظرفی : چون قطر. انگبین بدید بدوید و بزبان بلیسید . ۲- خاییدن .
فرهنگ معین
(دَ ) (مص م . ) زبان به چیزی مالیدن .
لغت نامه دهخدا
لیسیدن. [ دَ ] ( مص ) خائیدن و در عرف چیزی را به انگشت یا زبان گرفتن و خوردن. ( غیاث ). لس . لطع. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر ). التطاع. لهس. تلمک. تمظع. طع. ( منتهی الارب ). لحس. به زبان خوردن. لعق. ( تاج المصادر ). ستردن بقیه طعام مالیده بر ظرفی یا هر چیزی دیگری با زبان. جرس. با زبان روفتن مایعیا مایعگونه را از ظرفی و جز آن. بطخ. لحف. لجن. لدس. لسد. لسب. لعقة. تلعی. ( منتهی الارب ) :
چرخ ارچه گردن است ببوسد ترا رکاب
دهر ارچه توسن است بلیسد لجام تو.
چون یوز پیر لشته به لب کاسه پنیر.
به کنجی کند بی علف جای خویش
نلیسد مگر دست یا پای خویش.
که ز پالوده کسان انگشت.
- امثال :
با خوردن سیر نشدی از لیسیدن سیر نمی شوی .
هرکه کاوش عسل کند انگشتی لیسد. ( جامع التمثیل ).
|| پیوند کردن ( ؟ ). لحیم کردن ( ؟ ): اطره ؛ خاکستر مخلوط به خون که بدان دیگ شکسته را لیسند. ( منتهی الارب ).
چرخ ارچه گردن است ببوسد ترا رکاب
دهر ارچه توسن است بلیسد لجام تو.
ابوالفرج رونی.
لیسیدم آستان بزرگان و مهتران چون یوز پیر لشته به لب کاسه پنیر.
سوزنی.
چون قطره انگبین بدید بدوید و به زبان بلیسید. ( سندبادنامه ص 202 ).به کنجی کند بی علف جای خویش
نلیسد مگر دست یا پای خویش.
نظامی.
خاک دیوار خویش لیسی به که ز پالوده کسان انگشت.
نظامی.
لعز؛ لیسیدن ناقه بچه خود را. لمظ؛ لیسیدن لب. لجذ؛ لیسیدن سگ خنور را. لسب ؛ لیسیدن انگبین و روغن. ( تاج المصادر ). لحک ؛ لیسیدن انگبین را. تدلس ؛ لیسیدن شتران اندک چیز را در چراگاه. ( منتهی الارب ). مرس ؛ لیسیدن کودک. ( تاج المصادر ).- امثال :
با خوردن سیر نشدی از لیسیدن سیر نمی شوی .
هرکه کاوش عسل کند انگشتی لیسد. ( جامع التمثیل ).
|| پیوند کردن ( ؟ ). لحیم کردن ( ؟ ): اطره ؛ خاکستر مخلوط به خون که بدان دیگ شکسته را لیسند. ( منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
۱. زبان به چیزی مالیدن.
۲. با زبان چیزی را پاک کردن.
۲. با زبان چیزی را پاک کردن.
واژه نامه بختیاریکا
لِستِن؛ لِفت و لیس
جدول کلمات
لس
پیشنهاد کاربران
واژه ی لِسان که پارسی است و در لغتنامه ی پارسی میانه هم آمده است و به نادرست آنرا اربی پنداشته اند، کارواژه ی ( فعل ) آنرا لیسیدن است که بکار برده میشود.
کلمات دیگر: