rose - bush
گلبن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
شجیرة
فرهنگ اسم ها
اسم: گلبن (دختر) (فارسی) (طبیعت، گل) (تلفظ: golbon) (فارسی: گلبن) (انگلیسی: golbon)
معنی: درخت و بوته گل، بیخ بوته گل، به صورت خاص به بوته گل سرخ گویند، ( در قدیم ) بوته یا درخت گل به ویژه بوته ی گلِ سرخ، ( به مجاز ) زیبا رو و لطیف، بوته یا درخت گل
معنی: درخت و بوته گل، بیخ بوته گل، به صورت خاص به بوته گل سرخ گویند، ( در قدیم ) بوته یا درخت گل به ویژه بوته ی گلِ سرخ، ( به مجاز ) زیبا رو و لطیف، بوته یا درخت گل
(تلفظ: golbon) (در قدیم) بوته یا درخت گل به ویژه بوتهی گلِ سرخ ؛ (به مجاز) زیبا رو و لطیف.
مترادف و متضاد
بوته، درختچه، گلبن، بوته توت فرنگی
فرهنگ فارسی
درخت گل، بوته گل
( اسم ) ۱ - بیخ بوت. گل . ۲ - بوت. گل جمع : گلبنها : گبنان : این عزیزانی که اینجا گلبنان دولت اند . ۳ - بوت. گل سرخ .
دهی است از دهستان استراباد رستاق و از جمله دهاتی است که در وقف نامه ناحیه فخر عمادالدوله مندرج است .
( اسم ) ۱ - بیخ بوت. گل . ۲ - بوت. گل جمع : گلبنها : گبنان : این عزیزانی که اینجا گلبنان دولت اند . ۳ - بوت. گل سرخ .
دهی است از دهستان استراباد رستاق و از جمله دهاتی است که در وقف نامه ناحیه فخر عمادالدوله مندرج است .
فرهنگ معین
( ~ . بُ ) (اِمر. ) ۱ - درخت و بوتة گل . ۲ - بیخ بوتة گل .
لغت نامه دهخدا
گلبن. [ گ ُ ب ُ ] ( اِ مرکب ) ( از: گل + بن ) کردی گول بون ( گل سرخ ). ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). درخت گل سرخ. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
اگر گل کارد او صد برگ ابازیتون ز بخت او
بر آن زیتون و آن گلبن به حاصل خنجک و خار است.
بپیچم من بر آن سیمین صنوبر.
خرامان چو در زیر گلبن تذرو.
بجای گیا سرو گلبن بکشت.
گر بمثل گلبنی به باغ بکاری.
چنان دانی که هر کس را همی زو بوی یار آید.
که میر پرّه زدستی به دشت بهر شکار .
مرغکان چون شَمَن و گلبنکان چون وثنا.
جهنده بلبل و صلصل چو بازیگر به چنبرها.
زیر آن گلبن چون سبز عماری شده ای.
بزیرش همچو گلبن بود پرخار.
هوا را به گلبن بیاراسته.
گهی تر و خوش گل گهی خشک خاری.
بشکفت جای جای سماک و عوا شده ست.
که گلبن همی زین سخن عار دارد.
چرخ اگر در باغ بودی گلبنش جوزاستی.
اکنون هنوز گلبن بخت تو نوبر است.
در چشم نمک فشان شکستم.
گلبن کآن دید کرد مدح شهش امتحان.
اگر گل کارد او صد برگ ابازیتون ز بخت او
بر آن زیتون و آن گلبن به حاصل خنجک و خار است.
خسروی.
چنانچون خو که درپیچد به گلبن بپیچم من بر آن سیمین صنوبر.
بوالمثل.
برفتند هر دو برابر ز مروخرامان چو در زیر گلبن تذرو.
فردوسی.
بیاراست [ فریدون ] گیتی بسان بهشت بجای گیا سرو گلبن بکشت.
فردوسی.
نامزد زائران کنی گه کشتن گر بمثل گلبنی به باغ بکاری.
فرخی.
کنون گر گلبنی را پنج وشش گل در شمار آیدچنان دانی که هر کس را همی زو بوی یار آید.
فرخی.
ز گلبنان شکفته چنان نماید باغ که میر پرّه زدستی به دشت بهر شکار .
فرخی ( دیوان ص 137 ).
بوستان گویی بتخانه فَرخار شده ست مرغکان چون شَمَن و گلبنکان چون وثنا.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 1 ).
چو چنبرهای یاقوتین وز باد گلبنهاجهنده بلبل و صلصل چو بازیگر به چنبرها.
منوچهری.
بوستان بانا امروز به بستان شده ای زیر آن گلبن چون سبز عماری شده ای.
منوچهری.
تو گفتی بستر دیباش همواربزیرش همچو گلبن بود پرخار.
( ویس و رامین ).
به هر گوشه بد گلبنی خاسته هوا را به گلبن بیاراسته.
اسدی.
نهانی مگر گلبنی را ازیراگهی تر و خوش گل گهی خشک خاری.
ناصرخسرو.
گلبن چو برج جوزا گشته ست وگل بر اوبشکفت جای جای سماک و عوا شده ست.
ناصرخسرو.
نگویم که طاووس نر است گلبن که گلبن همی زین سخن عار دارد.
ناصرخسرو.
باغ اگر بر چرخ بودی لاله بودی مشتریش چرخ اگر در باغ بودی گلبنش جوزاستی.
ناصرخسرو.
از صد گلت یکی نشکفته ست پیش تواکنون هنوز گلبن بخت تو نوبر است.
ظهیرالدین فاریابی.
هر خار که گلبن طمعداشت در چشم نمک فشان شکستم.
خاقانی.
فاخته گفت : از سخن نایب خاقانیم گلبن کآن دید کرد مدح شهش امتحان.
خاقانی.
گلبن . [ گ ُ ب ُ ] (اِ مرکب ) (از: گل + بن ) کردی گول بون (گل سرخ ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). درخت گل سرخ . (غیاث ) (آنندراج ) :
اگر گل کارد او صد برگ ابازیتون ز بخت او
بر آن زیتون و آن گلبن به حاصل خنجک و خار است .
چنانچون خو که درپیچد به گلبن
بپیچم من بر آن سیمین صنوبر.
برفتند هر دو برابر ز مرو
خرامان چو در زیر گلبن تذرو.
بیاراست [ فریدون ] گیتی بسان بهشت
بجای گیا سرو گلبن بکشت .
نامزد زائران کنی گه کشتن
گر بمثل گلبنی به باغ بکاری .
کنون گر گلبنی را پنج وشش گل در شمار آید
چنان دانی که هر کس را همی زو بوی یار آید.
ز گلبنان شکفته چنان نماید باغ
که میر پرّه زدستی به دشت بهر شکار .
بوستان گویی بتخانه ٔ فَرخار شده ست
مرغکان چون شَمَن و گلبنکان چون وثنا.
چو چنبرهای یاقوتین وز باد گلبنها
جهنده بلبل و صلصل چو بازیگر به چنبرها.
بوستان بانا امروز به بستان شده ای
زیر آن گلبن چون سبز عماری شده ای .
تو گفتی بستر دیباش هموار
بزیرش همچو گلبن بود پرخار.
به هر گوشه بد گلبنی خاسته
هوا را به گلبن بیاراسته .
نهانی مگر گلبنی را ازیرا
گهی تر و خوش گل گهی خشک خاری .
گلبن چو برج جوزا گشته ست وگل بر او
بشکفت جای جای سماک و عوا شده ست .
نگویم که طاووس نر است گلبن
که گلبن همی زین سخن عار دارد.
باغ اگر بر چرخ بودی لاله بودی مشتریش
چرخ اگر در باغ بودی گلبنش جوزاستی .
از صد گلت یکی نشکفته ست پیش تو
اکنون هنوز گلبن بخت تو نوبر است .
هر خار که گلبن طمعداشت
در چشم نمک فشان شکستم .
فاخته گفت : از سخن نایب خاقانیم
گلبن کآن دید کرد مدح شهش امتحان .
چند نالم که گلبن انصاف
زین مغیلان باستان برخاست .
در چمن و باغ چو گلبن شکفت
بلبل با باز درآمد بگفت .
چو گلبن هرچه بگذاری بخندد
چو خوردی گر شکر باشد بگندد.
میوه ٔ دل نیشکر خدشان
گلبن جان نارون قدشان .
بر امید گل وصلش شب و روز
همچو گلبن ستم خار کشی .
چو از گلبنی دیده باشی خوشی
روا باشد ار بار خارش کشی .
دمی نرگس از خواب مستی بشوی
چو گلبن بخند و چو بلبل بگوی .
بیا که بلبل مطبوع خاطر حافظ
به بوی گلبن وصل تو می سراید باز.
ای گلبن جوان بَرِ دولت بخور که من
در سایه ٔ تو بلبل باغ جهان شدم .
گلبن غنچه ٔ وصلم ز نسیمش بشکفت
مرغ خوشخوان ، طرب از برگ گل سوری کرد.
|| پای درخت و بیخ درخت گل را نیز گویند. (برهان ).
اگر گل کارد او صد برگ ابازیتون ز بخت او
بر آن زیتون و آن گلبن به حاصل خنجک و خار است .
خسروی .
چنانچون خو که درپیچد به گلبن
بپیچم من بر آن سیمین صنوبر.
بوالمثل .
برفتند هر دو برابر ز مرو
خرامان چو در زیر گلبن تذرو.
فردوسی .
بیاراست [ فریدون ] گیتی بسان بهشت
بجای گیا سرو گلبن بکشت .
فردوسی .
نامزد زائران کنی گه کشتن
گر بمثل گلبنی به باغ بکاری .
فرخی .
کنون گر گلبنی را پنج وشش گل در شمار آید
چنان دانی که هر کس را همی زو بوی یار آید.
فرخی .
ز گلبنان شکفته چنان نماید باغ
که میر پرّه زدستی به دشت بهر شکار .
فرخی (دیوان ص 137).
بوستان گویی بتخانه ٔ فَرخار شده ست
مرغکان چون شَمَن و گلبنکان چون وثنا.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 1).
چو چنبرهای یاقوتین وز باد گلبنها
جهنده بلبل و صلصل چو بازیگر به چنبرها.
منوچهری .
بوستان بانا امروز به بستان شده ای
زیر آن گلبن چون سبز عماری شده ای .
منوچهری .
تو گفتی بستر دیباش هموار
بزیرش همچو گلبن بود پرخار.
(ویس و رامین ).
به هر گوشه بد گلبنی خاسته
هوا را به گلبن بیاراسته .
اسدی .
نهانی مگر گلبنی را ازیرا
گهی تر و خوش گل گهی خشک خاری .
ناصرخسرو.
گلبن چو برج جوزا گشته ست وگل بر او
بشکفت جای جای سماک و عوا شده ست .
ناصرخسرو.
نگویم که طاووس نر است گلبن
که گلبن همی زین سخن عار دارد.
ناصرخسرو.
باغ اگر بر چرخ بودی لاله بودی مشتریش
چرخ اگر در باغ بودی گلبنش جوزاستی .
ناصرخسرو.
از صد گلت یکی نشکفته ست پیش تو
اکنون هنوز گلبن بخت تو نوبر است .
ظهیرالدین فاریابی .
هر خار که گلبن طمعداشت
در چشم نمک فشان شکستم .
خاقانی .
فاخته گفت : از سخن نایب خاقانیم
گلبن کآن دید کرد مدح شهش امتحان .
خاقانی .
چند نالم که گلبن انصاف
زین مغیلان باستان برخاست .
خاقانی .
در چمن و باغ چو گلبن شکفت
بلبل با باز درآمد بگفت .
نظامی .
چو گلبن هرچه بگذاری بخندد
چو خوردی گر شکر باشد بگندد.
نظامی .
میوه ٔ دل نیشکر خدشان
گلبن جان نارون قدشان .
نظامی .
بر امید گل وصلش شب و روز
همچو گلبن ستم خار کشی .
عطار.
چو از گلبنی دیده باشی خوشی
روا باشد ار بار خارش کشی .
سعدی (بوستان ).
دمی نرگس از خواب مستی بشوی
چو گلبن بخند و چو بلبل بگوی .
سعدی (بوستان ).
بیا که بلبل مطبوع خاطر حافظ
به بوی گلبن وصل تو می سراید باز.
حافظ.
ای گلبن جوان بَرِ دولت بخور که من
در سایه ٔ تو بلبل باغ جهان شدم .
حافظ.
گلبن غنچه ٔ وصلم ز نسیمش بشکفت
مرغ خوشخوان ، طرب از برگ گل سوری کرد.
حافظ.
|| پای درخت و بیخ درخت گل را نیز گویند. (برهان ).
گلبن . [ گ ُ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان استرآبادرستاق و از جمله دهاتی است که در وقف نامه ٔ ناحیه ٔ فخر عمادالدوله مندرج است . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 170).
فرهنگ عمید
درخت گل، بوتۀ گل.
گویش مازنی
/gele ben/ زیرگل - وجینی که خاک به پای بوته ریزند
پیشنهاد کاربران
بوته یا درخت گل ، به ویژه بوته گل سرخ
بیخ بوته ی گل
گلبن : بوته ی گل سرخ
شاه قوی طالع و فیروز چنگ
گلبن این روضی پیروزه رنگ
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۱۸.
شاه قوی طالع و فیروز چنگ
گلبن این روضی پیروزه رنگ
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۱۸.
بوته گل
به بوته گل یا ریشه گل گفته می شود
کلمات دیگر: