لوده , دلقک , مسخرگي کردن , مسخره , مقلد , دلقک شدن , شوخ , جنباندن , تکان دادن , تکان خوردن , جنبيدن , تکان
مهرج
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
آنکه سخنهای خنده دار گوید و مزاح کند یا دلقک .
لغت نامه دهخدا
مهرج . [ م ِ رَ ] (ع ص ) اسب بسیارتک نیک رونده . (منتهی الارب ). اسب بسیاررو. ج ، مهارج . (مهذب الاسماء).
مهرج. [ م ِ رَ ] ( ع ص ) اسب بسیارتک نیک رونده. ( منتهی الارب ). اسب بسیاررو. ج ، مهارج. ( مهذب الاسماء ).
مهرج. [ م ُ هََ رْ رِ ] ( ع ص ) آنکه سخنهای خنده دار گوید و مزاح کند. ( از اقرب الموارد ). دلقک.
مهرج. [ م ُ هََ رْ رِ ] ( ع ص ) آنکه سخنهای خنده دار گوید و مزاح کند. ( از اقرب الموارد ). دلقک.
مهرج . [ م ُ هََ رْ رِ ] (ع ص ) آنکه سخنهای خنده دار گوید و مزاح کند. (از اقرب الموارد). دلقک .
کلمات دیگر: