کلمه جو
صفحه اصلی

سرد گشتن

فرهنگ فارسی

نقیض گرم گشتن نفس هوا سرد گشت یا مردن یا از کاری واسوختن .

لغت نامه دهخدا

سرد گشتن. [ س َ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) نقیض گرم گشتن : نفس هوا سرد گشت. ( سعدی ). || مردن :
همان لحظه برجای هفتاد مرد
ز جنبش فتادند و گشتند سرد.
نظامی.
چون شنید آن مرغ کآن طوطی چه کرد
هم بلرزید و فتاد و گشت سرد.
مولوی.
|| از کاری واسوختن. از اثر افتادن :
بدو گفت گشتاسب کاین سرد گشت
سخنها ز اندازه اندرگذشت.
فردوسی.
- هوای دل سرد گشتن ؛ دل برگرفتن. بی میل شدن :
ز میلی که باشد زنان را به مرد
هوای دلش گشت یکباره سرد.
نظامی.

پیشنهاد کاربران

سردگشتن: سرد شدن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۱۴۱ ) .


کلمات دیگر: