کلمه جو
صفحه اصلی

تهیه دیدن

مترادف و متضاد

provide (فعل)
تهیه کردن، مقرر داشتن، مجهز کردن، اماده کردن، وسیله فراهم کردن، تدارک دیدن، میسر ساختن، تهیه دیدن، تامین کردن، توشه دادن

فرهنگ فارسی

تدارک دیدن و آلات و ادوات کار را فراهم کردن

لغت نامه دهخدا

تهیه دیدن. [ ت َ هی ی َ / ی ِ دی دَ ] ( مص مرکب ) تدارک دیدن و آلات و ادوات کار را فراهم کردن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تهیه و ماده بعد شود.

پیشنهاد کاربران

فراهم آوردن

دست و پا کردن ، جور کردن ، ردیف کردن


کلمات دیگر: