جمع حائم بمعنی عطشان .
حوم
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
حوم. [ ح َ ] ( ع اِ ) گله بزرگ شتران تاهزار یا بی نهایت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). گله ٔبزرگ از شتران. ( اقرب الموارد ). || ( مص ) حومان. گرد چیزی گردیدن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( ناظم الاطباء ). گرد چیزی درآمدن. ( تاج المصادر ). || قصد کاری کردن. ( منتهی الارب ). طلب کردن. ( اقرب الموارد ). قصد کاری کردن و طلب نمودن آنرا. ( ناظم الاطباء ): حام حول غرضه ؛ طلبه. || تشنه شدن. ( اقرب الموارد ). فهو حائم و هی حائمة.
حوم. ( ع اِ ) چیزی که میگردد در سر. ( منتهی الارب ). خماری که در سر میگردد. ( اقرب الموارد ).چیزی که برمیگردد در سر و سرگیجه. ( ناظم الاطباء ).
حوم. [ ح ُوْ وَ ] ( ع ص ) ج ِ حائم ،عطشان. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به حائم شود.
حوم. ( ع اِ ) چیزی که میگردد در سر. ( منتهی الارب ). خماری که در سر میگردد. ( اقرب الموارد ).چیزی که برمیگردد در سر و سرگیجه. ( ناظم الاطباء ).
حوم. [ ح ُوْ وَ ] ( ع ص ) ج ِ حائم ،عطشان. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به حائم شود.
حوم . (ع اِ) چیزی که میگردد در سر. (منتهی الارب ). خماری که در سر میگردد. (اقرب الموارد).چیزی که برمیگردد در سر و سرگیجه . (ناظم الاطباء).
حوم . [ ح َ ] (ع اِ) گله ٔ بزرگ شتران تاهزار یا بی نهایت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گله ٔبزرگ از شتران . (اقرب الموارد). || (مص ) حومان . گرد چیزی گردیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء). گرد چیزی درآمدن . (تاج المصادر). || قصد کاری کردن . (منتهی الارب ). طلب کردن . (اقرب الموارد). قصد کاری کردن و طلب نمودن آنرا. (ناظم الاطباء): حام حول غرضه ؛ طلبه . || تشنه شدن . (اقرب الموارد). فهو حائم و هی حائمة.
حوم . [ ح ُوْ وَ ] (ع ص ) ج ِ حائم ،عطشان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به حائم شود.
فرهنگ عمید
میل بی نهایت، اشتیاق بسیار.
کلمات دیگر: