(وَ ) (ص . ) انبوه ، فراوان ، بسیار.
وغیش
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
وغیش. [ وَ ] ( ص ) بسیار و انبوه و فراوان باشد و استعمال آن را به غیر ذی حیات و جاندار کنند، مانند مال و عمر و باغ و خانه و ملک و املاک و غیر اینها. ( برهان ). وغیش بسیار بود و انبوه بر مال و بیشه ( پیشه ، صحاح الفرس ). و هرچه گویند شاید :
معذورم دارند که اندوه وغیش است
اندوه وغیش من ازآن جعد وغیش است.
ناگهان بازخورد برف وغیش.
چو خط دست عطابخش تو به زیبایی
کدام جعد مسلسل کدام زلف وغیش ؟
جزیری پر از بیشه ها بُد وغیش
به بالا و پهنا دوصد میل بیش.
یله شیر هر سو ز اندازه بیش.
معذورم دارند که اندوه وغیش است
اندوه وغیش من ازآن جعد وغیش است.
رودکی.
ای دریغا که مورْدزار مراناگهان بازخورد برف وغیش.
کسائی.
|| در این بیت سوزنی به معنی انبوه و پرپشت است : چو خط دست عطابخش تو به زیبایی
کدام جعد مسلسل کدام زلف وغیش ؟
سوزنی.
مصحف این کلمه «غیش » است. در صحاح الفرس آمده : وغیش بسیار و انبوه بود و استعمال این لفظ در جانوران نشاید کرد بلکه استعمال این لفظ در مال و پیشه و عمر و امثال آن کنند سپس دو بیت ( ای دریغا... و معذورم دارید... ) ( هر دو را به نام رودکی ) ثبت کرده است. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) : جزیری پر از بیشه ها بُد وغیش
به بالا و پهنا دوصد میل بیش.
( گرشاسب نامه ).
برِ راغشان نیسِتان وغیش یله شیر هر سو ز اندازه بیش.
اسدی.
غالیه غاشیه زلف وغیش تو کشد.سوزنی.
|| گشاد و فراخ و پهن. || ( اِ ) غم و اندوه و رنج و آزردگی. ( ناظم الاطباء ).فرهنگ عمید
۱. انبوه، فراوان، بسیار: معذورم دارند که اندوه وغیش است / واندوه وغیش من ازآن جعد وغیش است (رودکی: ۵۲۱ ).
۲. (اسم ) بیشه.
۳. (اسم ) نیستان.
۲. (اسم ) بیشه.
۳. (اسم ) نیستان.
کلمات دیگر: