۱ - ( صفت ) رقصنده . ۲ - درحال رقصیدن .
رقصان
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
رقصان. [ رَ ق َ ] ( ع مص ) پویه دویدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || پای کوفتن. ( المصادر زوزنی ). رقص. رجوع به رقص شود.
رقصان. [ رَ ] ( نف ، ق ) صفت حالیه. در حال رقصیدن. ( یادداشت مؤلف ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
تو نبینی برگها با شاخها
کت زنان رقصان تحریک صبا.
سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ.
- رقصان شدن ؛ به رقص درآمدن. رقصیدن :
در هوای عشق حق رقصان شوند
همچو قرص بدر بی نقصان شوند.
رقصان. [ رَ ] ( نف ، ق ) صفت حالیه. در حال رقصیدن. ( یادداشت مؤلف ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
تو نبینی برگها با شاخها
کت زنان رقصان تحریک صبا.
مولوی.
دست می زد چون رهید از دست مرگ سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ.
مولوی.
|| رقصنده. ( فرهنگ فارسی معین ).- رقصان شدن ؛ به رقص درآمدن. رقصیدن :
در هوای عشق حق رقصان شوند
همچو قرص بدر بی نقصان شوند.
مولوی.
رقصان . [ رَ ] (نف ، ق ) صفت حالیه . در حال رقصیدن . (یادداشت مؤلف ) (فرهنگ فارسی معین ) :
تو نبینی برگها با شاخها
کت زنان رقصان تحریک صبا.
دست می زد چون رهید از دست مرگ
سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ .
|| رقصنده . (فرهنگ فارسی معین ).
- رقصان شدن ؛ به رقص درآمدن . رقصیدن :
در هوای عشق حق رقصان شوند
همچو قرص بدر بی نقصان شوند.
تو نبینی برگها با شاخها
کت زنان رقصان تحریک صبا.
مولوی .
دست می زد چون رهید از دست مرگ
سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ .
مولوی .
|| رقصنده . (فرهنگ فارسی معین ).
- رقصان شدن ؛ به رقص درآمدن . رقصیدن :
در هوای عشق حق رقصان شوند
همچو قرص بدر بی نقصان شوند.
مولوی .
رقصان . [ رَ ق َ ] (ع مص ) پویه دویدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پای کوفتن . (المصادر زوزنی ). رقص . رجوع به رقص شود.
فرهنگ عمید
در حال رقصیدن، رقصنده.
کلمات دیگر: