کلمه جو
صفحه اصلی

خرمنج

لغت نامه دهخدا

خرمنج. [ خ َ م ُ ] ( اِ مرکب ) خرمگس ، چه منج بمعنی مگس باشد. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) :
ای تو تبتی مشک و حسودت زرغنج
با بور تو رخش پور دستان خرمنج .
حکیم ازرقی ( از آنندراج ).
|| مردم مفلوج را نیز گفته اند یعنی شخصی که فلج داشته باشد. ( برهان قاطع ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ). || رنگی هم هست از رنگهای اسب. ( برهان قاطع ).

فرهنگ عمید

۱. خرمگس، مگس بزرگ.
۲. زنبور درشت

دانشنامه عمومی



کلمات دیگر: