کلمه جو
صفحه اصلی

نشک

فرهنگ فارسی

( اسم ) درخت ناژ کاج صنوبر: آن که نشک آفرید و سرو سهی وان که بید آفرید و نار و بهی ... ( رودکی .لفااق.۲۶۴ )
توک و منقار مرغان .

فرهنگ معین

(نَ ) (اِ. ) درخت صنوبر و کاج .

لغت نامه دهخدا

نشک. [ ن َ ] ( اِ ) درخت ناژ باشد. ( فرهنگ اسدی ).درخت ناژو را گویند. ( جهانگیری ). درختی است که بار نیارد. ( یادداشت مؤلف از فرهنگ اسدی ). درخت صنوبر وکاج. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). درخت صنوبر. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). درخت ناز و نوژ باشد. ( اوبهی ). ناز. نوز. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). ناژ. نشنگ. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). در لغت نامه اسدی در کلمه ناژو نوژ گوید: ناژ و نوژ و نشک هر سه یک درخت باشد و مانند سرو بوده و بارش چون ترنج باشد عیبه عیبه چون عیبه های جوشن. ( یادداشت مؤلف ). در صحاح الفرس : نشک درخت نار باشد و قیل دندان پیش سباع. ( صحاح الفرس چ طاعتی ص 188 ) :
آن که نشک آفرید و سرو سهی
و آن که بید آفرید و نار و بهی.
رودکی ( از فرهنگ اسدی و صحاح الفرس ).
میر عادل زَین دین ، ای آفتاب از تو به رشک
ای مرا خار تو گل ، خاک تو زر، نال تو نشک.
سوزنی ( از جهانگیری ).
و نیز رجوع به ناژ و ناژو شود. || انار. ( صحاح الفرس ) ( ناظم الاطباء ) . رجوع به معنی قبلی شود. || دندان پیش سباع. ( صحاح الفرس چ طاعتی ص 188 ). دندان فیل و یا خوک و یا مار . ( ناظم الاطباء ). و به معنی دندان چهارگانه که گل نیز گویند، چنان که شاعر گوید:
در دم اژدها و نشک پلنگ.
( از فرهنگ خطی ).
یَشک. رجوع به یَشک شود.

نشک. [ ن َ ش ِ ] ( اِ ) رجوع به نشک [ ن َ ] شود.

نشک. [ ن ِ ] ( اِ ) نوک و منقار مرغان. ( ناظم الاطباء ).
- امثال :
مرغی که انجیر میخورد نشکش کج است .

نشک . [ ن َ ] (اِ) درخت ناژ باشد. (فرهنگ اسدی ).درخت ناژو را گویند. (جهانگیری ). درختی است که بار نیارد. (یادداشت مؤلف از فرهنگ اسدی ). درخت صنوبر وکاج . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). درخت صنوبر. (انجمن آرا) (آنندراج ). درخت ناز و نوژ باشد. (اوبهی ). ناز. نوز. (فرهنگ اسدی نخجوانی ). ناژ. نشنگ . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). در لغت نامه ٔ اسدی در کلمه ٔ ناژو نوژ گوید: ناژ و نوژ و نشک هر سه یک درخت باشد و مانند سرو بوده و بارش چون ترنج باشد عیبه عیبه چون عیبه های جوشن . (یادداشت مؤلف ). در صحاح الفرس : نشک درخت نار باشد و قیل دندان پیش سباع . (صحاح الفرس چ طاعتی ص 188) :
آن که نشک آفرید و سرو سهی
و آن که بید آفرید و نار و بهی .

رودکی (از فرهنگ اسدی و صحاح الفرس ).


میر عادل زَین دین ، ای آفتاب از تو به رشک
ای مرا خار تو گل ، خاک تو زر، نال تو نشک .

سوزنی (از جهانگیری ).


و نیز رجوع به ناژ و ناژو شود. || انار. (صحاح الفرس ) (ناظم الاطباء) . رجوع به معنی قبلی شود. || دندان پیش سباع . (صحاح الفرس چ طاعتی ص 188). دندان فیل و یا خوک و یا مار . (ناظم الاطباء). و به معنی دندان چهارگانه که گل نیز گویند، چنان که شاعر گوید:
در دم اژدها و نشک پلنگ .

(از فرهنگ خطی ).


یَشک . رجوع به یَشک شود.

نشک . [ ن َ ش ِ ] (اِ) رجوع به نشک [ ن َ ] شود.


نشک . [ ن ِ ] (اِ) نوک و منقار مرغان . (ناظم الاطباء).
- امثال :
مرغی که انجیر میخورد نشکش کج است .


فرهنگ عمید

ناژو، درخت کاج، صنوبر: آن که نشک آفرید و سرو سهی / وآن که بید آفرید و ناز و بهی (رودکی: ۵۴۶ ).

جدول کلمات

نشک

پیشنهاد کاربران

این واژه در منطقه بم و نرماشیر به معنای نوک پرندگان میباشد

نِشک با کسره حرف نون در گوش یزدی یعنی منقار و نوک پرندگان

در گویش برخی از روستا ها در مناطق شازند اطاف آن به معنی عدس و غذای عدسی است

Neshk, این واژه در گویش شهرستان بهاباد به معنای نوک پرندگان است
مرغ هایی که انجیر می خورند نشکشون کجه


کلمات دیگر: