جنبان
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
مردد، نا پایدار، تغییر پذیر، مشکوک، نوسانی، جنبان
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱- در ترکیب بمعنی ( ( جنباننده ) ) آید : سلسله جنبان . ۲- جنبده .
یکی از اقوام و طوایف نبطی از فرزندان حام بن نوح .
یکی از اقوام و طوایف نبطی از فرزندان حام بن نوح .
لغت نامه دهخدا
جنبان. [ جُم ْ ] ( نف ) متزلزل. مضطرب. ( یادداشت مؤلف ). || جنبنده. ( آنندراج ). || در حال جنبیدن :
وگر برهان موسی آن شماری
که چوب خشک ثعبان کرد جنبان.
این جهان هم بدان سخن ماند
حرف او ساکن است یا جنبان.
گر نه دیوانه ای مشو جنبان.
دولت اگر سلسله جنبان شود
مور تواند که سلیمان شود.
جنبان. [ جَم ْ ] ( اِخ ) یکی از اقوام و طوایف نبطی از فرزندان حام بن نوح. رجوع به نخبةالدهر دمشقی ص 266 شود.
وگر برهان موسی آن شماری
که چوب خشک ثعبان کرد جنبان.
ناصرخسرو.
|| متحرک.( یادداشت مؤلف ). لغ: منارجنبان : این جهان هم بدان سخن ماند
حرف او ساکن است یا جنبان.
ناصرخسرو.
باده در خیگ و بنگ در انبان گر نه دیوانه ای مشو جنبان.
اوحدی.
|| بانَوَسان.( یادداشت مؤلف ): دل کژدم ستاره ای است سرخ و جنبان. || ( نف مرخم ) جنباننده. ( آنندراج ). محرک.حرکت دهنده. سلسله جنبان : دولت اگر سلسله جنبان شود
مور تواند که سلیمان شود.
وحشی.
جنبان. [ جَم ْ ] ( اِخ ) یکی از اقوام و طوایف نبطی از فرزندان حام بن نوح. رجوع به نخبةالدهر دمشقی ص 266 شود.
جنبان . [ جَم ْ ] (اِخ ) یکی از اقوام و طوایف نبطی از فرزندان حام بن نوح . رجوع به نخبةالدهر دمشقی ص 266 شود.
جنبان . [ جُم ْ ] (نف ) متزلزل . مضطرب . (یادداشت مؤلف ). || جنبنده . (آنندراج ). || در حال جنبیدن :
وگر برهان موسی آن شماری
که چوب خشک ثعبان کرد جنبان .
|| متحرک .(یادداشت مؤلف ). لغ: منارجنبان :
این جهان هم بدان سخن ماند
حرف او ساکن است یا جنبان .
باده در خیگ و بنگ در انبان
گر نه دیوانه ای مشو جنبان .
|| بانَوَسان .(یادداشت مؤلف ): دل کژدم ستاره ای است سرخ و جنبان . || (نف مرخم ) جنباننده . (آنندراج ). محرک .حرکت دهنده . سلسله جنبان :
دولت اگر سلسله جنبان شود
مور تواند که سلیمان شود.
وگر برهان موسی آن شماری
که چوب خشک ثعبان کرد جنبان .
ناصرخسرو.
|| متحرک .(یادداشت مؤلف ). لغ: منارجنبان :
این جهان هم بدان سخن ماند
حرف او ساکن است یا جنبان .
ناصرخسرو.
باده در خیگ و بنگ در انبان
گر نه دیوانه ای مشو جنبان .
اوحدی .
|| بانَوَسان .(یادداشت مؤلف ): دل کژدم ستاره ای است سرخ و جنبان . || (نف مرخم ) جنباننده . (آنندراج ). محرک .حرکت دهنده . سلسله جنبان :
دولت اگر سلسله جنبان شود
مور تواند که سلیمان شود.
وحشی .
فرهنگ عمید
۱. در حال جنبیدن، جنبنده: منارجنبان.
۲. (بن مضارعِ جنباندن ) =جنباندن
۳. جنباننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): سلسله جنبان.
۲. (بن مضارعِ جنباندن ) =جنباندن
۳. جنباننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): سلسله جنبان.
کلمات دیگر: