کلمه جو
صفحه اصلی

پسامدرنیسم

دانشنامه آزاد فارسی

پسامدرنیسم (فلسفه). پسامدرنیسم (فلسفه)(Postmodernism)
پسامدرنیسم
(یا: پست مدرنیسم) جنبش فرهنگی آغاز شده در دهۀ ۱۹۶۰ در فرانسه. ابتدا پساساختارگرایینام داشت. پساساختارگرایان با نقد مفاهیم کلاسیکی چون «خود»، «حقیقت» و «عینیت» در اغلب شالوده های فکری و فرهنگی تمدن غرب تشکیک کردند و همراه با جنبش زنان (فمینیسم) و گروه های حاشیه ای، اقتدارهای سیاسی، ایدئولوژیکی و جنسی را به چالش گرفتند. شاید نیچه را بتوان (البته فقط از جهاتی) از پیش گامان پسامدرنیسم شمرد و چشم اندازگرایی او را روشی برای منحل سازی پیش فرض های فلسفی دربارۀ وجود علم مطلق به حساب آورد. برجسته ترین فیلسوفان فرانسوی دهۀ ۱۹۶۰ نظیر ژیل دلوز، ژاک دریدا، میشل فوکو، ژان فرانسوا لیوتار، و ژان بودریار هریک به شیوۀ خود ماهیت سرکوب گرانه یا اقتدارمنشانۀ نهادهای جامعۀ مدرن را تحلیل کردند و رابطۀ اَشکال و روش های سلطۀ اجتماعی را با صورت های گوناگون عقلانیت برملا کردند. لیوتار در وضعیت پسامدرن با واکنش علیه اعتماد ساده لوحانه به پیشرفت و حقایق عینی و علمی به نفی «فراروایت ها (روایت های بزرگ)» و تحقیر اقتدار (مرجعیت) در همۀ سطوح می پردازد. به عقیدۀ او باید از آرمان تفاوت که آرمان جامعۀ پسامدرن است به هر بهایی دفاع کرد. دریدا بر فقدان ثبات در همۀ سیستم ها، ازجمله در زبان، تأکید کرد و با نفی متافیزیک حضور، لغزش و فرار دایمی معنا را نشان داد. مفهوم حضور در آوامحوری فرهنگ غربی و برتری کلام ملفوظ (بی واسطه) بر مکتوب جلوه گر بوده است. اما دریدا در گراماتولوژی با تکیه بر کلمۀ مکتوب، آن را نشان از باواسطگی، عدم قطعیت و کثرت معنا می شمارد. فوکو در تحقیقاتش، گروه های حاشیه ای و رانده شدگان از قدرت (معلولان، زندانیان، بیماران روانی، هم جنس گرایان و غیره)، که گفتمان مسلط به آن ها جنبه ای مطرود و شیطانی داده است، را هدف گرفت و رابطۀ دانش و قدرت را بررسی کرد. ژیل دلوز و فلیکس گتاری روان کاوی را تجسم اقتدار و نماد میل سرکوب شده دانستند که از طریق مکانیسم هایی مانند عقدۀ ادیپ، بیان آزاد امیال انسانی را سرکوب می کند. آن ها شیزوفرن ها را نمونه هایی آرمانی و تا حدودی دست نخورده از رفتار بشری می دانستند. بودریار بر سلطۀ واقعیت مجازی یا وانموده ها در جامعۀ پسامدرن تأکید کرد و اغوا را سازوکار حاکم در روابط اجتماعی کنونی دانست. توماس کوهن در ساختار انقلا ب های علمی ادعای علم مبنی بر جست وجوی غیرجانبدارانۀ حقیقت را نفی کرد و برنامۀ علم را تابع فشارهای مالی، گروه های ذی نفوذ و رقابت مؤسسات علمی دانست و علم را نیز یک «فرهنگ» مثل فرهنگ های دیگر شمرد. هم پای این جریان، پوزیتیویسم منطقی با طرد مابعدالطبیعه و پرسش های سنتی آن و برملاکردن خطاهای زبانی اش، توجه خود را به منطق و ایضاح نتایج دانش ها معطوف کرد و پژوهش فلسفی در مسائلی همچون وجود خدا و ماهیت و معنای نهایی هستی را ناممکن شمرد. مطالعات فمینیستی در فلسفه و علوم اجتماعی از عناصر تفکیک ناپذیر پسا مدرنیسم شمرده می شود. آن ها با نقد مذکرسالاری در فرهنگ غربی نشان می دهند که ساختار فلسفه، منطق و حتی علم تا چه حد تابع موازین و انگاره های مردانه بوده است. این وضعیتی است که باید دگرگون شود. به عقیدۀ لوس ایری گارای جهان تاکنون به دلیل سرکوب یک جنس به دست جنس دیگر جهانی نبوده است که خصوصیات هر دو جنس را لحاظ کرده باشد، زیرا بر پایۀ روابط آزاد و فارغ از سلطۀ میان دو جنس شکل نگرفته است. این هدفی است که برای تحقق آن باید بسیاری از روابط اجتماعی و حتی ساختار زبان های مذکرگرا دگرگون شود تا راه برای درک اندیشه و تجربۀ ویژۀ زنانه هموار شود. این جا نیز عقلانیت عام عصر روشنگری به پرسش کشیده می شود. همۀ این جریان ها که می توان آن ها را بنیان ستیز خواند، می کوشیدند هدف های فلسفی، هنری و اجتماعی را بدون تکیه به بنیان ها دنبال کنند و نقش تعیین کنندۀ عناصر فرهنگی در هر نوع مطالعه اعم از منطق، طبیعت، نفس و غیره را (که پیش از این بنیان فرهنگ تلقی می شدند) نشان دهند. گرایش پسامدرنیستی از همان دهۀ ۱۹۶۰ در عرصه های هنری نیز پاگرفت. رابرت ونتوری با انتقاد از سبک معماری بین المللیِ لوکوربوزیه، که از سادگی و وحدت سبک حمایت می کرد، از ابهام، پیچیدگی و تضاد، که آن را سبک غامض می نامید، و از تشدید تنش میان عناصر ناهمگون در معماری (به جای تخفیف آن) حمایت کرد. در ادبیات نیز التقاط و مطایبه به جای وحدت سبک نشست و موسیقی نیز با کنار نهادن دست مایه های احساسی ناپیوستگی و هرج و مرج را ستایش می کرد. به طور کلی مقولۀ هنر مدرنیستی آوانگارد (پیشتاز)، جدی و حقیقت جو کنار نهاده شد و تفکیک میان هنر والا و نازل یا تجاری روبه محوشدن نهاد. از این پس عناصری نظیر هجو، طنز، ابتذال، سطحی نگری و سبک مصنوعی، آگاهانه در هنر به کار گرفته شدند. این دگرگونی های فرهنگی بی شک پژواک تحولاتی بود که در عرصه های اجتماعی و اقتصادی به وقوع پیوسته بود. دانیل بل در ظهور جامعۀ فراصنعتی نشان می دهد که ماهیت اقتصاد پس از جنگ جهانی دوم دگرگونی های عمیقی به خود دیده که نظام اجتماعی، سیاسی و فرهنگی غرب را تحت تأثیر قرار داده است. در جامعۀ پساصنعتی، تولید و نظارت بر اطلاعات و به بیان دیگر تولید دانش به مثابۀ مهم ترین کالا برای مبادله، جانشین کالاهای مادی می شود. جامعۀ پسامدرن بیانگر سبکی از زندگی است که با تکیه بر شخص و کوشش در ارضای نیازهای متغیر، گسترده و گوناگونش، به التذاد مشروعیت بخشیده و آن را در کانون توجه برنامه ریزان نهاده است. از همین رو نوعی شخصیت اجتماعی خودشیفته (نارسیستی) را پرورش داده است که به عقیدۀ کریستوفر لاش در فرهنگ خودشیفتگی، چهرۀ شاخص جامعۀ پسامدرن محسوب می شود.

پسامدرنیسم (موسیقی). پسامدرنیسم (موسیقی)(postmodernism)
در موسیقی، از سبک های آهنگ سازی که در آن آهنگ ساز به تأثیر برگرفته از موسیقی انواع سبک ها و دوران ها روآورد. این اصطلاح به خصوص برای توصیف موسیقی برخی از آهنگ سازان قرن ۲۰ به کار می رود. ایگور استراوینسکی اولین آهنگ ساز بزرگ این سبک است، که در کنار سبک های نئوکلاسیک و سریالی از نوعی سبک روسی سنتی تر اما پیشرو نیز بهره می گرفت. پس از دوران سریالیسمِ کلّی در ۱۹۵۰ دوران شکوفایی پُست مدرنیسم آغاز شد، یعنی زمانی که آهنگ سازان به واکنش علیه محدودیت های سخت تحمیل شده از جانب تکنیک (معیارهای ثابت محتویات ساختاریِ هر قطعه: زیرایی (زیروبمی)، ریتم، شدت و ضعف صدا، کشش، و مانند آن ها) دست زدند. از آهنگ سازان پُست مدرن معاصر به پیتر ماکسول دیویس می توان اشاره کرد، که در طیف گسترده ای از سبک ها کار می کند، و از عناصر موسیقی استادان قرن ۱۶ گرفته تا تکنیک های مدرن نظام دودکافونیک را به کار می گیرد.

پسامدرنیسم (هنر). پسامدرنیسم (هنر)(postmodernism)
پسامدرنیسم
جنبشی در اواخر قرن ۲۰ در معماری و هنر. با دل مشغولیِ مدرنیسمِ پس از جنگ به اصالت فرم و تکنیک به مخالفت برخاست و کوشید مرزهای میان هنر، فرهنگ عامه، و رسانه ها را ازبین ببرد. پسا مدرنیست ها عناصر شیوه های گذشته، همچون کلاسی سیسم و باروک را ترکیب می کنند و در فرم های کارنشدۀ مدرن به کار می گیرند و اغلب به جلوه هایی طنزآمیز دست می یابند. صمیمیت کَمّی نامتعارف آن ها بیشتر از جدّیت خشک مدرنیسم گیرایی دارد. از بین انواع گروه ها و افراد پسا مدرنی که در دهه های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ ظهور کردند، رابرت ونتوری و مایکل گرِیوز (هردو امریکایی) در معماری، دیوید لاج (انگلیسی) و تامس پینچون (امریکایی) در نویسندگی، گرهارد ریشتر (آلمانی) و شری لِوین (امریکایی) در نقاشی، شهرت یافتند. پس از جنگ جهانی دوم، هنر مدرن از لحاظ نظری و عملی با سرعت روزافزونی تقلیلی، و در مجموع انتزاعی شده بود. اساس آن بر این باور مبتنی بود که هنر خواه ناخواه به لوازم محض انتزاع ناب تقلیل خواهد یافت. مینیمالیست ها (کمینه گرایان) با مربع های سفیدی که به سختی دیده می شد این هنر را تحقق بخشیدند. نقاشان چون به چنین افراطی رسیدند، به تدریج علیه نظریه هایی شوریدند که به گمان آن ها با تنگ نظری هنر را محدود می کرد، و در عوض از نو به مقولۀ هویت پرداختند. این بازنگری و توجه تازه به مدرنیسم را «پسا مدرنیسم» نامیدند. نظریه پردازان پسا مدرن سرشناسی همچون میشل فوکو، ژان بودریار، و فردریک جیمسون، دربارۀ مسائل هنر، جامعه شناسی، و انسان شناسی در یک ساحت مشترک بینا رشته ای به بحث پرداختند و کوشیدند هنر را از انزوا بیرون آورند، و به زندگی روزمره بازگردانند. پسا مدرنیست ها در محیطی کار می کردند که شاهد دستیابی سریع شمار بسیاری از هنرمندان جوان به ثروت و شهرت بودند. تصویر سنّتی شاعرانه از هنرمند جوان آزرده ای که در خارج از نهاد رسمی هنر تقلّا می کند، دیگر مصداق نداشت.

پیشنهاد کاربران

پسامدرنیسم، پسانوگرایی یا پست مدرنیسم، ( همچنین: پساتجدد، مابعد تجدد ) ( به انگلیسی: Postmodernism ) به سیر تحولات گسترده ای در نگرش انتقادی، فلسفه، معماری، هنر، ادبیات و فرهنگ می گویند که از بطن نوگرایی ( مدرنیسم ) و در واکنش به آن، یا به عنوان جانشین آن پدید آمد. پست مدرنیسم مفهومی تاریخی ـ جامعه شناختی است که به دوران تاریخیِ بعد از مدرنیسم اطلاق می شود.


کلمات دیگر: