کلمه جو
صفحه اصلی

حبان

فرهنگ اسم ها

اسم: حبان (پسر) (عربی) (تلفظ: hoban) (فارسی: حبان) (انگلیسی: hoban)
معنی: نام یکی از صحابه پیامبر ( ص )

فرهنگ فارسی

ابن محمود بغدادی محدث است

لغت نامه دهخدا

حبان . [ ح َب ْ با ] (اِخ ) ابن عبداﷲ، مکنی به ابوجبلة. تابعی است .


حبان . [ ح َب ْ با ] (اِخ ) ابن عرقه . رجوع به حبان بن قیس بن عرقه شود.


حبان. [ ح ِب ْ با ] ( ع اِ ) ظاهراً تثنیه حِب بمعنی دوست باشد. ( معجم البلدان ).

حبان. [ح َب ْ با ] ( اِخ ) نام کوهی است میان معدن النقره و فدک. || نام وادی ایست به یمن. ( آنندراج ).

حبان. [ ح ِب ْ با ] ( اِخ ) ( سکه ٔ... ) نام محله ایست به نیشابور. نام کوچه ای به نشابور. ( معجم البلدان ).

حبان. [ ح ُب ْ با ] ( ع اِ ) ج ِ حِب .

حبان. [ ح ِب ْ با ] ( ع اِ ) ج ِ حب .

حبان. ( اِخ ) پدر سویدبن حبان است. رجوع به لقیطبن عدی شود.

حبان. [ ح َب ْ با ] ( اِخ )به واسطه پدرش از علی روایت کرده ، ابن حبان او را از ثقات شمرده گوید: او و پدرش را نشناختم. عبدالصمدبن وارث از وی روایت کند. ( لسان المیزان ج 2 ص 166 ).

حبان. [ ح َب ْ با ] ( اِخ ) ابن ابحر. ابن عبدالبر او را در عداد کسانی که نام ایشان مردد است میان حبّان و حیّان ، آورده گوید: از صحابه و از مردم کوفه است و در رکاب علی علیه السلام در صفین بوده است. ( الاستیعاب ج 1 ص 137 ).

حبان. [ح ِب ْ با ] ( اِخ ) ابن ابی جبلة. تابعی است و زمان رسول ( ص ) را نیز درک کرده است. ابن یونس گوید: عمر خطاب او را برای تعلیم فقه به مصر فرستاد. ابن حبان او رااز ثقات تابعین شمرده. وی از عمرو عاص نیز روایت کند. ابوالعرب او را در طبقات اهل قیروان نام برده. احمدبن یحیی بن وزیر گوید: وی در افریقیه درگذشته است. رجوع به الاصابة ج 2 ص 57 و حسن المحاضرة ج 1 ص 88 شود.

حبان. [ ح َب ْ با ]( اِخ ) ابن احمد. ابوالمظفر ترمذی. از طبقه سادسه است و در مائه چهارم هجریه میزیست و امام وقت خود و حنبلی مذهب بود و لسانی در وعظ خوش داشت و بسیاری از مردم از بیان و لسان وی فایدت دینی و دنیوی میبردند،گویند هرگاه که در مجلس موعظت نشستی خضر علیه السلام در آن مجلس حاضر آمدی ، و او در میان شیوخ بجلالت و خوشی حالت موصوف بود و او شاگرد محمدبن حامد اشگردیست و اشگردی شاگرد شیخ ابوبکر وراق بود و نسبتش در عرفان بدان دو است ، و او را سخن بیشمار است و حکایات نیکو بسیار. در معاملت و زهد و ورع و تقوی لسانی مخصوص و بیانی دلجو داشته. شیخ الاسلام گفته که ابوالمظفر ترمذی و استادش محمدبن حامد و استاد او ابوبکر وراق مگس از خود نمیراندند تا مبادا سبب آزار برادر دینی گردد. ابوبکر وراق گوید تا مسلمانی نشسته باشد مگس از خود دور مکن که از تو برخیزد و به روی دیگری نشیند، معلوم میشود که آن وقت مگس از خود بازنمیکرده اند و گویند بسیاری از اوقات مواظبت کردند دیدند بدان نیت مگس بر وی ننشسته و به نیت توکل شغل ایشان را خداوند کفایت کرده ، بعضی از اهالی این طبقه گفته اند که مراد رنجهایی است که بر شخص میرسد تحمل آنرا می کنند ازبرای راحت یاران. تا اینجا بود ترجمه وی از نفحات الانس و در بعضی از کتب این قوم نام وی دیده شد و لسان وعظاو را توصیف کرده اند، ازجمله بیانات اوست که به لسان وعظ و نصیحت گفته : چون مرد را دامن تقوی آلوده به گناهان نباشد و در خدمت تقصیر نکند مرد است والاّ چه فرق او را با آنان که از نظر حق دور و در حجاب سرگردانی مستورند؟ و هم از اوست که به لسان وعظ گفته است :بالاترین درجات و بهترین حالات مرد را گذشتن از حقوق غیر است و چشم نداشتن به شئونات خلائق ، و نیز گفته است آن کس که قناعت را بر ذلت سؤال برگزید هرچه خواهد از شئونات دنیا و آخرت او را میسر است. او را گفتند یا شیخ ما را وصیتی کن گفت پرهیزگاری را شعار خود سازید گفتند آن چیست گفت هرچه هست در اینست و اول درجه آنست که هرچه را مال غیر دانی و نهی الهی است از آن اجتناب کنی. حبان بفتح حاء مهمله و تشدید باء موحده. اشگرد به شین معجمه ساکن و کاف عجمیه و سکون راء مهمله و کسر دال مهمله. ( نامه دانشوران ج 2 ص 268 ).

حبان . (اِخ ) پدر سویدبن حبان است . رجوع به لقیطبن عدی شود.


حبان . [ ح َ] (اِخ ) ابن راشد. رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 334 شود.


حبان . [ ح َب ْ با ] (اِخ ) ابن ابحر. ابن عبدالبر او را در عداد کسانی که نام ایشان مردد است میان حبّان و حیّان ، آورده گوید: از صحابه و از مردم کوفه است و در رکاب علی علیه السلام در صفین بوده است . (الاستیعاب ج 1 ص 137).


حبان . [ ح َب ْ با ] (اِخ ) ابن اغلب بن تمیم سعدی . از بنی سعدبن لقیط، بطنی از ازد. او شیخ ابوحاتم بود و ابوحاتم او را ضعیف الحدیث خوانده است . وی از پدر خود اغلب روایت کند. زید در کتاب الاخبار از وی روایتی آورده است . (لسان المیزان ج 2 ص 165).


حبان . [ ح َب ْ با ] (اِخ ) ابن بَج صَدائی . صاحب اسدالغابة حِبّان و برخی دیگر حَیّان آورده اند. او درک خدمت رسول (ص ) کرد، و در فتح مصر شرکت داشت . (تنقیح المقال ج 1 ص 250). عسقلانی نام پدر او را بُح با حاءبی نقطه و مشدد آورده گوید: بغوی و ابن ابی شیبة و بارودی و طبرانی حدیثهای او را با واسطه نقل کرده اند. ابن عبدالبر گوید: او به مصر رفته است و ابن اثیر گوید در فتح مصر شرکت داشته است . رجوع به الاصابة ج 1 ص 317و 318 و الاستیعاب ج 1 ص 137 و قاموس الاعلام ترکی شود.


حبان . [ ح َب ْ با ] (اِخ ) ابن بشار الکلابی ، مکنی به ابورویحة. تابعی است .


حبان . [ ح َب ْ با ] (اِخ ) ابن حکم سلمی فرار. ابراهیم بن منذر از طریق محمودبن لبید روایت کند که پیغمبر در یوم الفتح به بنی سلیم گفت :رایت شما که برگیرد؟ گفتند آنرا به حبان بن حکم فرارعطا فرما. پیغمبر رایت بدو سپرد چون او را کلمه ٔ فرار خوش نیامده بود رایت را بازستاند و به یزیدبن اخنس سپرد. حبان جنگ حنین را نیز دریافت و او برادر معاویه و علی بن حکم است . ابوعلی غسانی او را استدراک کرده . رجوع به الاصابة ج 1 ص 318 شود. ابن اثیر او را در عداد صحابه شمرده و داستان رایت را نقل کرده است . رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 250 و قاموس الاعلام ترکی شود.


حبان . [ ح َب ْ با ] (اِخ ) ابن زید، مکنی به ابوخداش . او درک صحبت رسول (ص ) کرده است . و ابوعثمان و ابن مندة از وی روایت کنند. ابوعمرو نام او را ابوخداش شرعبی آورده و گوید: صحابی نبود و نامش حبان بن زید شامی است و برخی او را حبان بن زید شرعبی گفته اند و او از مردی از اصحاب پیغمبر که عمروعاص باشد روایت میکند نه از پیغمبر. ابوالیمان گوید: وی مردی از طایفه ٔ شرعب است و به روم شد. ابن منده آنها را دو نفر شمرده یکی ملقب به سلمی و از بنی لخم است و دیگری شرعبی ، و ابن اثیر بر او اعتراض کرده است . باری اگر میدانست که شرعب نیز طائفه ای از بنی لخم هستند به این اشتباه دچار نمیگردید. ابن حجر عسقلانی گوید: علت دو تن شمردن فقط لخمی بودن او و شرعبی بودن این مرد نیست بلکه هر یک از آنها روایتی دارند که سند یکی با سند دیگری سازگار نیست . و این شرعبی را برخی قرنی نیز خوانده اند. (الاصابة ج 7 ص 55 و 56).


حبان . [ ح َب ْ با ] (اِخ ) ابن عبداﷲ مصری . از سعیدبن ابی هلال روایت کند، و حیاةبن شریح از وی روایت آرد. ابن حبان او را ثقة شمرده است . (حسن المحاضره ج 1 ص 120).


حبان . [ ح َب ْ با ] (اِخ ) ابن قیس بن عَرِقة. یکی از تیراندازان معروف قریش است . وی و ابواسامه ٔ جشمی و چند تن دیگر همیشه در پیشاپیش سپاه قریش به جنگ پیغمبر می شدند.عرقة جده ٔ او و جده ٔ خدیجه زوجه ٔ رسول است . مقریزی گوید: نخستین شهید از انصار روز بدر حارثةبن سراقة بود که حبان بن عرقه او را بکشت . و نیز در واقعه ٔ احد گوید: مالک بن زهیر برادر ابوسلمه ٔ جشمی با حبان بن عرقه با تیر بسیاری از مسلمانان را بکشتند، ازجمله در همین روز وقتی ام ایمن برای سقایت مجروحین میرفت ابن عرقه تیری به دامان او انداخت و او را مکشوف العورة ساخت ، پس ابن عرقه بخندید، و پیغمبر متأثر شد و دستور فرمود سعدبن ابی وقاص تیری به ابن عرقه پرتاب کرد وابن عرقه به پشت بزمین افتاد و عورت او نمایان شد وپیغمبر تبسم فرمود. و در واقعه ٔ خندق گوید: حبان عرقة تیری به دست سعدبن معاذ زد و گفت بگیر که من حبان بن عرقة هستم ، تیر به اکحل سعد اصابت کرد. رسول اﷲ (ص ) گفت : عرّق اﷲ وجهه فی النار. امتاع الاسماع ص 84 و 133 و 231 و 232 دیده شود.


حبان . [ ح َب ْ با ] (اِخ ) ابن قیس بن عبداﷲبن عمروبن عدس بن ربیعةبن جعدةبن کعب بن ربیعةبن عامربن صعصعةبن بکربن هوازن . نام او را برخی حَیّان نوشته اند. او نابغه ٔ جعدی شاعر است و ابولیلی کنیت دارد. (الاستیعاب ج 1 ص 137 و 310). و رجوع به نابغه ٔ جعدی در همین لغت نامه شود.


حبان . [ ح َب ْ با ] (اِخ ) ابن مقعد. رجوع به حبان بن منقذ شود.


حبان . [ ح َب ْ با ] (اِخ ) ابن منقذبن عمروبن عطیةبن خنسأبن مبذول بن عمروبن غنم بن مازن نجار انصاری خزرجی مازنی . ابن عبدالبر و ابن منده و ابن اثیر اورا در عداد صحابه شمرده و گویند غزوه ٔ احد و غزوات پس از آن را درک کرده و در خلافت عثمان درگذشته است . (تنقیح المقال ج 1 ص 250). عسقلانی از شافعی و حاکم و دارقطنی و جز ایشان نقل کند که ضعیف الحال است . پسر او واسعبن حبان گفته است که او کور بود، و پیغمبر در خرید و فروش سه روز خیار غبن برای او گذاشت ، و در این داستان خلاف است که برای او یا برای پدرش منقذ روی داده است . (الاصابة ج 1 ص 316). ابن عبدالبر اضافه می کند که وی اروی الصغری بنت ربیعةبن حارث بن عبدالمطلب هاشمیه را تزویج کرد و از او دو فرزند داشت یکی یحیی بن حبان و دیگری واسعبن حبان و پسر یحیی بنام محمدبن یحیی بن حبان استاد مالک است و صاحب موطاء از او نقل آورده است . سمعانی (ص 152 الف ) او را حبان بن مقعد گفته است . رجوع به الاستیعاب ج 1 ص 137 و قاموس الاعلام ترکی شود.


حبان . [ ح َب ْ با ] (اِخ ) ابن موسی . از رواة است . احمدبن خلیل از وی روایت کند، و او از ابن مبارک روایت دارد. رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 305 شود.


حبان . [ ح َب ْ با ] (اِخ ) ابن واسعبن حبان . محدث است .


حبان . [ ح َب ْ با ] (اِخ ) ابن هلال . محدث است .


حبان . [ ح َب ْ با ] (اِخ ) ابن الحارث ، مکنی به ابوعقیل . تابعی است .


حبان . [ ح َب ْ با ] (اِخ )به واسطه ٔ پدرش از علی روایت کرده ، ابن حبان او را از ثقات شمرده گوید: او و پدرش را نشناختم . عبدالصمدبن وارث از وی روایت کند. (لسان المیزان ج 2 ص 166).


حبان . [ ح َب ْ با ](اِخ ) ابن احمد. ابوالمظفر ترمذی . از طبقه ٔ سادسه است و در مائه ٔ چهارم هجریه میزیست و امام وقت خود و حنبلی مذهب بود و لسانی در وعظ خوش داشت و بسیاری از مردم از بیان و لسان وی فایدت دینی و دنیوی میبردند،گویند هرگاه که در مجلس موعظت نشستی خضر علیه السلام در آن مجلس حاضر آمدی ، و او در میان شیوخ بجلالت و خوشی حالت موصوف بود و او شاگرد محمدبن حامد اشگردیست و اشگردی شاگرد شیخ ابوبکر وراق بود و نسبتش در عرفان بدان دو است ، و او را سخن بیشمار است و حکایات نیکو بسیار. در معاملت و زهد و ورع و تقوی لسانی مخصوص و بیانی دلجو داشته . شیخ الاسلام گفته که ابوالمظفر ترمذی و استادش محمدبن حامد و استاد او ابوبکر وراق مگس از خود نمیراندند تا مبادا سبب آزار برادر دینی گردد. ابوبکر وراق گوید تا مسلمانی نشسته باشد مگس از خود دور مکن که از تو برخیزد و به روی دیگری نشیند، معلوم میشود که آن وقت مگس از خود بازنمیکرده اند و گویند بسیاری از اوقات مواظبت کردند دیدند بدان نیت مگس بر وی ننشسته و به نیت توکل شغل ایشان را خداوند کفایت کرده ، بعضی از اهالی این طبقه گفته اند که مراد رنجهایی است که بر شخص میرسد تحمل آنرا می کنند ازبرای راحت یاران . تا اینجا بود ترجمه ٔ وی از نفحات الانس و در بعضی از کتب این قوم نام وی دیده شد و لسان وعظاو را توصیف کرده اند، ازجمله بیانات اوست که به لسان وعظ و نصیحت گفته : چون مرد را دامن تقوی آلوده به گناهان نباشد و در خدمت تقصیر نکند مرد است والاّ چه فرق او را با آنان که از نظر حق دور و در حجاب سرگردانی مستورند؟ و هم از اوست که به لسان وعظ گفته است :بالاترین درجات و بهترین حالات مرد را گذشتن از حقوق غیر است و چشم نداشتن به شئونات خلائق ، و نیز گفته است آن کس که قناعت را بر ذلت سؤال برگزید هرچه خواهد از شئونات دنیا و آخرت او را میسر است . او را گفتند یا شیخ ما را وصیتی کن گفت پرهیزگاری را شعار خود سازید گفتند آن چیست گفت هرچه هست در اینست و اول درجه آنست که هرچه را مال غیر دانی و نهی الهی است از آن اجتناب کنی . حبان بفتح حاء مهمله و تشدید باء موحده . اشگرد به شین معجمه ٔ ساکن و کاف عجمیه و سکون راء مهمله و کسر دال مهمله . (نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 268).


حبان . [ ح َب ْبا ] (اِخ ) ابن زهیر. دعسق از او روایت کند. لیکن این مرد همان حبان بن یسار است ، و فقط ابن حبان آنها را دو تن شمرده است . (لسان المیزان ج 2 ص 165 و 166).


حبان . [ ح ِب ْ با ] (اِخ ) (سکه ٔ...) نام محله ایست به نیشابور. نام کوچه ای به نشابور. (معجم البلدان ).


حبان . [ ح ِب ْ با ] (اِخ ) ابن عطیة. محدث است .


حبان . [ ح ِب ْ با ] (اِخ ) ابن یسار. محدث است . وی همان حبان بن زهیر است . (لسان المیزان ج 2 ص 165 و 166).


حبان . [ ح ِب ْ با ] (اِخ ) عنزی بن علی . محدث است .


حبان . [ ح ِب ْ با ] (اِخ ) موسی . محدث است .


حبان . [ ح ِب ْ با ] (ع اِ) ج ِ حب ّ.


حبان . [ ح ِب ْ با ] (ع اِ) ظاهراً تثنیه ٔ حِب ّ بمعنی دوست باشد. (معجم البلدان ).


حبان . [ ح ِب ْ با] (اِخ ) صدائی بن بح ّ. رجوع به حبان بن بح ّ... شود.


حبان . [ ح ُب ْ با ] (اِخ ) ابن محمود بغدادی . محدث است .


حبان . [ ح ب ْ با ] (اِخ ) ابن مدیر. صیرفی کوفی است . ازدی گوید: قوی نیست (حدیث او). از عمروبن قیس روایت کند. و روایت رایات سپاه و آمدن مهدی از خراسان را او روایت کرده است . عسقلانی گوید: و شایداو حَنّان بن سَدیر باشد. (لسان المیزان ج 2 ص 166).


حبان . [ ح ب ْ با ] (اِخ ) ابن یزید، ابودسمة. تابعی است .


حبان . [ ح ب ْ با ] (اِخ ) ابومعمر، شیخ ابوداود طیالسی است . مجهول الحال است . از جابربن زید روایت کند. رجوع به لسان المیزان ج 2 ص 166 شود.


حبان . [ ح ب ْبا ] (اِخ ) ابن هلال ، مکنی به ابوحبیب . تابعی است .


حبان . [ح َب ْ با ] (اِخ ) نام کوهی است میان معدن النقره و فدک . || نام وادی ایست به یمن . (آنندراج ).


حبان . [ح ِب ْ با ] (اِخ ) ابن ابی جبلة. تابعی است و زمان رسول (ص ) را نیز درک کرده است . ابن یونس گوید: عمر خطاب او را برای تعلیم فقه به مصر فرستاد. ابن حبان او رااز ثقات تابعین شمرده . وی از عمرو عاص نیز روایت کند. ابوالعرب او را در طبقات اهل قیروان نام برده . احمدبن یحیی بن وزیر گوید: وی در افریقیه درگذشته است . رجوع به الاصابة ج 2 ص 57 و حسن المحاضرة ج 1 ص 88 شود.



کلمات دیگر: