معنی: سالم تر، درست تر، بی گزندتر، نام ساربان پیامبر اسلام ( ص )، ( در قدیم )، تندرست تر، بی خطرتر، ) نام چند تن از صحابه
اسلم
فرهنگ اسم ها
معنی: سالم تر، درست تر، بی گزندتر، نام ساربان پیامبر اسلام ( ص )، ( در قدیم )، تندرست تر، بی خطرتر، ) نام چند تن از صحابه
(تلفظ: aslam) (در قدیم) سالمتر ، تندرستتر ، بیخطرتر ؛ (در اعلام) نام ساربان حضرت محمد (ص)؛ نام چند تن از صحابه .
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
( صفت ) سالم تر بسلامت تر درست تر بی گزندتر .
ابو سعید محدث است .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) مولای علی بن یقطین . رجوع به سلم شود. (تنقیح المقال ج 1 ص 126).
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) منقری ابوسعید. محدث است .
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن صبیح . وی متقلد کتابت رسائل ابومسلم خراسانی بود. (الوزراء و الکتّاب ص 56).
اسلم. [ اَ ل ُ ] ( ع اِ ) ج ِ سَلم.
اسلم. [ اَ ل َ ] ( ع ن تف ، اِ ) یا عِرْق ِ اسلم. باسلیق ابطی است. یعنی رگ باسلامت تر و باسلیق ابطی را باسلامت تر از بهر آن گفته اند که اندر زیر آن شریان نیست و اندر زیر باسلیق مادیان شریان است. و نیش رگ زن بخطا بشریان نیاید. ( از ذخیره خوارزمشاهی ).
اسلم. [ اَ ل َ ] ( ع اِ ) طفی. شاخه های مقل.
اسلم. [اَ ل َ ] ( ع اِ ) مؤلف عقدالفرید آرد: قال الشاعر:
و اذا تکون کریهة فرَّجتها
اَدعو باَسلم مَرة ورَباح.
یرید التطیرباسلم و رباح ، للسلامة والربح.
( عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 2 ص 140 ).
اسلم. [ اَ ل َ ] ( اِخ ) ( کوه... ) کوهی است بخراسان که خط سرحدی ایران و روسیه از شمالی ترین قله آن میگذرد. ( از جغرافیای سیاسی کیهان ص 24 ).
اسلم. [ اَ ل َ ] ( اِخ ) نام قبیله ایست از عرب. ( انساب سمعانی ص 6 ب ). || بنی اسلم نام سه قبیله از قبائل عرب است. ( از قاموس الاعلام ترکی ). || بطنی از جَرْم. رجوع به جَرْم و صبح الاعشی ج 1 ص 322 شود. قال الکمیت :
کأن الغطامِطَ من غَلْیِها
اراجیزُ اَسلم تهجو غفاراً .
اسلم.[ اَ ل َ / ل ُ ] ( ع اِ ) نامی از نامهای مردان عرب.
اسلم. [ اَ ل َ ] ( اِخ ) نام ساربان رسول صلی اﷲعلیه وآله و او رفیق رافع بوده است. ( از قاموس الاعلام ترکی ).
اسلم. [ اَ ل َ ] ( اِخ ) نام مولی عمربن خطاب. وی سپس بخدمت رسول صلوات اﷲعلیه رفت ولی حدیثی از آن حضرت نقل نمیکند و از ابوبکر، عمر، عثمان و اصحاب دیگر روایت دارد و در روایت موثق است. و نظر بروایتی از اهالی یمن است و بروایت دیگر حبشی است.در سال 11 هَ. ق. رسول ( ص ) او را از عمر بخرید و در سنه 80 هَ. ق. در 114 سالگی درگذشت. ( از قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع بذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 228 شود.
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) (کوه ...) کوهی است بخراسان که خط سرحدی ایران و روسیه از شمالی ترین قله ٔ آن میگذرد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 24).
دادیم دل ز دست و خریدیم داغ عشق
بهر شراره لعل بدخشان فروختیم .
(صبح گلشن ص 3).
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن اَیْمَن تیمی مِنْقَری کوفی . خاندان او بطنی از سعد از تمیم اند و جد او منقربن عبیدبن مقاعس است . شیخ طوسی او را در عداد اصحاب باقر شمرده است . (تنقیح المقال ج 1 ص 125).
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن احمد بوتقی ، از مردم بوته ، دهی بمرو. محدث است .
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن احمدبن سعیدبن قاضی الجماعة اسلم بن عبدالعزیز، مکنی به ابوالحسن . او راست : کتاب اغانی زریاب .
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن الحاف بن قضاعة. بروایتی سلمی مادر ابن خزیمة از اجداد رسول (ص ) بنت وی بود. (مجمل التواریخ و القصص ص 228). و رجوع بتاریخ سیستان ص 49 حاشیه ٔ 8 شود.
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن بَجْرة انصاری . ابن ماکولا و دارقطنی او را اسلم بن اوس بن بجرة خوانده اند. گویند پیغمبر اسیران بنی قریظه را باو واگذار کرده است . (تنقیح المقال ج 1 ص 125).
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن جبیرةبن حصین انصاری اوسی اشهلی ، از فرزندان عبدالاشهل . در اسدالغابة و الاصابة او را یاد کرده اند. (تنقیح المقال ج 1 ص 125).
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن حارث بن عبدالمطلب بن هاشم . وی پسر عم پیغمبر (ص ) بوده و درعداد صحابه شمرده شده است . (تنقیح المقال ج 1 ص 125).
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن زرعة الکلابی . ابن زیاد وی را با دوهزار تن بجنگ ازارقه فرستاد. رجوع بعقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 1 ص 115 و 166 و ج 2 ص 230و 231 و البیان و التبیین چ سندوبی ج 2 ص 50 شود.
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن زید الجهنی . از برگزیدگان عباد اسکندریه . ابراهیم بن ادهم گوید در اسکندریه مردی را دیدار کردم که او را اسلم بن زیدالجهنی گفتندی ، مرا گفت : کیستی ؟ گفتم : جوانی از مردم خراسان . گفت : چه ترا بخروج از دنیا واداشته ؟ گفتم زهد در آن و امید بثواب خدای تعالی . گفت : ان العبد لایتم رجاؤه لثواب اﷲ تعالی حتی یحمل نفسه علی الصبر. مردی که همراه وی بود او را گفت : صبر چیست ؟ گفت : ان ادنی منازل الصبر أن یروض العبد نفسه علی احتمال مکاره الانفس . من گفتم : سپس چه ؟ گفت : اذا کان محتملاً للمکاره اورث اﷲ قلبه نوراً. گفتم : این نور چیست ؟ گفت :سراج یکون فی قلبه یفرق بین الحق و الباطل و المتشابه . سپس گفت : یا غلام ایاک اذا صحبت الاخیار و جاریت الابرار أن تغضبهم علیک لأن ّ اﷲ تعالی یغضب لغضبهم ویرضی لرضاهم و ذلک ان الحکماء هم العلماء هم الراضون عن اﷲ اذا سخط الناس . یا غلام احفظ عنی و اعقل و احتمل و لاتعجل ایاک و البخل . گفتم : بخل چیست ؟ گفت : اماالبخل عند اهل الدنیا فهو ان یکون الرجل ضنیناً بماله و اما عند اهل الاَّخرة فهو الذی یضن بنفسه عن اﷲ قلبه الهدی و التقی و اعطی السکینة و الوقار و الحلم الراجح و العقل الکامل . (صفةالصفوة ج 4 صص 303-304).
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن سدرة. حکایت کرده اند که سه تن از طی در بقعه ای اجتماع کردند و آن سه ، مرامربن مرة و اسلم بن سدرة و عامربن جدرة باشند. ایشان خط را وضع کردند و هجای عربی را با هجای سریانی قیاس کردند و آن خط را بقومی از مردم ابعار تعلیم کردند. (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 4 ص 242). و رجوع به الوزراء و الکتّاب ص 1 و سبک شناسی ج 1 ص 92 شود.
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن عائذ مدنی . شیخ طوسی او را در عداد صحابه ٔ صادق (ع ) شمرده است . (تنقیح المقال ج 1 ص 125).
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن یزید ابوعمران تُجیبی . از مشاهیر روات حدیث در مصر. وی از ابوایوب و عقبةبن عامر روایت دارد و یزیدبن ابی حبیب از او روایت کند و النسائی او را ثقه دانسته است . وی در مصر وجاهتی بکمال داشت و امرا بفتاوی وی عمل می کردند. (حسن المحاضرة سیوطی ج 1 ص 114).
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابوتراب . شیخ طوسی او را در عداد اصحاب صادق شمرده و گوید، معاویةبن وهب از وی روایت کند. (تنقیح المقال ج 1 ص 124).
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابوخالد، مولی عمربن الخطاب . تابعی است .
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابورافع القبطی ، مولی رسول اﷲ صلوات اﷲ علیه . صحابی است . و نام او را ابراهیم یا هرمز یا سالم ضبط کرده اند. شیخ طوسی در رجال اورا اسلم خوانده گوید: مولی رسول اﷲ است ، نجاشی او راابورافع اسلم خوانده . وی بنده ٔ عباس عم پیغمبر بود و چون اسلام آورد آزاد گردید. سپس نقل کند که او در مکه ایمان آورده مهاجرت کرد و بعد از پیغمبر در جنگهابا علی شرکت کرد. و در کوفه مدیر بیت المال علی بود و دو پسر وی عبیداﷲ و علی کاتب بیت المال شدند. مؤلف اسدالغابة گوید: نام او هرمز بود، و بقول دیگر نام او را ثابت گفته و گوید قبطی بود و بنده ٔ عباس بود ووی او را به پیغمبر هدیه کرد، پس در مکه مسلمان شد و هجرت گزید و چون خبر اسلام آوردن عباس را بپیغمبر رسانید پیغمبر او را آزاد کرد. برخی وفات او را بسال 46 هَ . ق . نوشته اند. شرح احوال او در الوجیزة و بلغة، و مشترکات طریحی ، و کاظمی ، و رجال بحرالعلوم و جزآن آمده است . بحرالعلوم گوید: خانواده ٔ آل ابی رافع از خاندانهای مهم شیعه محسوبند. و نجاشی روایاتی از او نقل کرده است . (تنقیح المقال ج 1 ص 9 و 10 و 125).
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابوریاح . محدث است .
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) حادی . او و رافع دو حُدی ̍ سرا بودند و برای شتران پیغمبر حُدی ̍ میخواندند. (تنقیح المقال ج 1 ص 125).
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) رجوع به شقّانی شود.
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) شقانی ابن فضل . محدث است .
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) قَوّاس (کمانگر). وی مکی بود. شیخ طوسی در رجال خود او را یک بار در عداد اصحاب باقر(ع ) و بار دیگر در زمره ٔ اصحاب صادق (ع ) شمرده است . علامه ٔ حلی در قسم دوم خلاصةالاقوال گوید وی مولای محمدبن الحنفیة بود و سرّی از محمدبن علی باقر(ع )فاش ساخت . پس آن حضرت بخشم شد و گفت : اگر همه ٔ مردم شیعه ٔ ما بودند سه ربع ایشان شکاک بودند و یک ربع دیگر احمق . کشی نیز این روایت را از حمدویه از ایوب بن نوح از صفوان از عاصم از سلاربن سعید جمحی نقل کرده است . شیخ عبداﷲ مامقانی بر این روایت اشکالاتی وارد ساخته است . رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 125 و 126 شود.
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) مولای ابن المدینة. شیخ طوسی در رجال خود او را در عداد اصحاب حسین (ع ) شمرده است . (تنقیح المقال ج 1 ص 126).
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) نام ساربان رسول صلی اﷲعلیه وآله و او رفیق رافع بوده است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
کأن ّالغطامِطَ من غَلْیِها
اراجیزُ اَسلم تهجو غفاراً .
(عیون الاخبار ابن قتیبه ج 3 ص 265).
و ذکر اسامةبن زید: ان شیوخاً من اسلم حدّثوه ان رسول اﷲ صلی اﷲ علیه وسلم جأهم و هم یرمون ببطحان ، فقال رسول اﷲ (ص ): ارْموا یا بنی اسماعیل ، فقد کان ابوکم رامیاً، وانا مع ابن الادرع ، فتعدّی القوم فقالوا یا رسول اﷲ، من کنت معه فقد نَضَل . قال رسول اﷲ (ص ): ارموا و انا معکم کلکم . فانتضلوا ذلک الیوم ثم رجعوا بالسواء لیس لأحد علی احد منهم فضل . (عقدالفرید ج 1 صص 141-142).و رجوع به الموشح چ قاهره ص 193 و 194 و تاریخ اسلام تألیف فیاض ص 88 و 115 و فهرست امتاع الاسماع شود.
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) نام مولی عمربن خطاب . وی سپس بخدمت رسول صلوات اﷲعلیه رفت ولی حدیثی از آن حضرت نقل نمیکند و از ابوبکر، عمر، عثمان و اصحاب دیگر روایت دارد و در روایت موثق است . و نظر بروایتی از اهالی یمن است و بروایت دیگر حبشی است .در سال 11 هَ . ق . رسول (ص ) او را از عمر بخرید و در سنه ٔ 80 هَ . ق . در 114 سالگی درگذشت . (از قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع بذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 228 شود.
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) وی پدر زیدبن اسلم و جد عبداﷲبن زیدبن اسلم است . (المعرب جوالیقی چ احمد محمد شاکرص 72) (سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 6).
اسلم . [ اَ ل َ ] (اخ ) ابن عمرو، مولی حسین بن علی (ع ). وی از شهدای روز عاشوراست . صاحبان مقاتل نوشته اند که حسین (ع ) او را پس از مرگ برادر خود حسن خریداری کرد و بفرزندش علی بن الحسین بخشید. پدر او عمرو ترک بود و خود اسلم کاتب حسین بن علی بود، و از مدینه با او بمکه و کربلا آمد و کشته شد. (تنقیح المقال ج 1 ص 125).
اسلم . [ اَ ل َ ] (ع ن تف ، اِ) یا عِرْق ِ اسلم . باسلیق ابطی است . یعنی رگ باسلامت تر و باسلیق ابطی را باسلامت تر از بهر آن گفته اند که اندر زیر آن شریان نیست و اندر زیر باسلیق مادیان شریان است . و نیش رگ زن بخطا بشریان نیاید. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
اسلم . [ اَ ل َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سلامت . سالم تر. بسلامت تر. درست تر. سلیم تر. بی گزندتر: اسلم طرق این است ... اسلم شقوق فلان است .
اسلم . [ اَ ل َ ] (ع اِ) طفی . شاخه های مقل .
اسلم . [ اَ ل َ ](اِخ ) ابن سهل بن اسلم بن زیادبن حبیب رزاز، معروف به نحشل واسطی و مکنی به ابوالحسن . حافظ سلفی در سوءالاتی که از خمیس حوزی کرده آرد: اسلم منسوب است به «محلةالرزازین »، و آن محله ٔ سفلی است به واسط، و مسجد وخانه ٔ وی بدانجا بود، او مردی ثقه ٔ و امام است ... جد مادری او ابومحمد وهب بن بقیه است که وی را وهبان نیز گویند. نحشل تاریخ واسط را گرد آورد و نامهای اهل آن را ضبط و طبقات آنان را مرتب کرد. در حفظ و اتقان کس را بر او مزید نبود و در حدود سال 288 هَ . ق . وفات کرد. ابوبکر محمدبن عثمان بن سمعان معدل که در حفظ و اتقان مانند او، و در بیشتر شیوخ وی شریک او بود، و پیش از سنه ٔ330 وفات کرده است ، تاریخ اسلم را از او روایت کرده . (معجم الادبا چ مارگلیوث ج 2 ص 256).
اسلم . [ اَ ل ُ ] (ع اِ) ج ِ سَلم .
اسلم . [ اَل َ ] (اِخ ) ابن عبدالملک ابوعبدالملک . تابعی است .
اسلم . [اَ ل َ ] (ع اِ) مؤلف عقدالفرید آرد: قال الشاعر:
و اذا تکون کریهة فرَّجتها
اَدعو باَسلم مَرة ورَباح .
یرید التطیرباسلم و رباح ، للسلامة والربح .
(عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 2 ص 140).
اسلم .[ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن عدی بن حارثةبن مزیقیاء. جدی است جاهلی . فرزندان وی بطنی از خزاعه اند و منسوب بدو اسلمی است . (سبائک الذهب ص 66) (اعلام زرکلی ج 1 ص 101).
اسلم .[ اَ ل َ ] (اِخ ) طوسی . رجوع بمحمد اسلم طوسی شود.
اسلم .[ اَ ل َ / ل ُ ] (ع اِ) نامی از نامهای مردان عرب .
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
۲۰ ژانویه ۱۹۹۸ (۱۹۹۸-01-۲۰) (جشنواره فیلم ساندنس)
۷ اکتبر ۱۹۹۸ (۱۹۹۸-10-۰۷) (آمریکا)
۹ آوریل ۱۹۹۹ (۱۹۹۹-04-۰۹) (انگلستان)
دانشنامه اسلامی
معنی أَسْلِمْ: تسلیم کن-اسلام بیاور
معنی أُسْلِمَ: که تسلیم باشم
ریشه کلمه:
سلم (۱۴۰ بار)