ناهمال. [ هََ ] ( ص مرکب ) ناهمتا. بی مانند. بی نظیر. بی برابر. بی همسر. ( از ناظم الاطباء ). بی رقیب. که همال و همتائی ندارد. بی همال :
ز پیوند مهراب و از مهرزال
وز آن هر دو آزاده ناهمال.
دلیر و سبکسر مرا بود خال.
سوم آرزو آنکه خال تواَند
پرستنده و ناهمال تواَند.
ز پیوند مهراب و از مهرزال
وز آن هر دو آزاده ناهمال.
فردوسی.
به رهام گفت این یل ناهمال دلیر و سبکسر مرا بود خال.
فردوسی.
|| مخالف. مقابل. ( از ناظم الاطباء ). || غیرمساوی. نامساوی. بی شباهت. ( فرهنگ ولف ) : سوم آرزو آنکه خال تواَند
پرستنده و ناهمال تواَند.
فردوسی.