کلمه جو
صفحه اصلی

ناخواه

فارسی به انگلیسی

reluctant


فرهنگ فارسی

( صفت ) ناخواهنده . ۲ - ( صفت ) ناخواسته نخواسته . یا ناخواه کسی . برخلاف میل او علی رغم وی : چون کسی ناخواه وی بروی براند خاربن در باغ ملک اونشاید. ( مثنوی ) ۳- بی اراده بی اختیار . یا ناخواه کسی . برخلاف میل او علی رغم وی : آن چنان کز عطسه ای و خامیاز این دهان گردد بناخواه تو باز. ( مثنوی ) یاخواه ( و ) ناخواه . خواهی نخواهی طوعا اوکرها.

لغت نامه دهخدا

ناخواه. [ خوا / خا ] ( ن مف مرکب ، ق مرکب ) بی میل و اراده. بی اختیار. بی خواست. ( ناظم الاطباء ). ناخواسته. ( فرهنگ نظام ). کنایه از کاری بود که نه بخواست و اختیار کسی به فعل آید. ( انجمن آرا ). بدون اراده. کراهةً. اجباراً. به طور عدم میل و رغبت. ( ناظم الاطباء ). کرهاً.
- خواه و ناخواه ؛ طوعاً و کرهاً.
- ناخواه کسی ؛ برخلاف میل او. به خلاف خواست او. علی رغم او :
آن چنان کز عطسه ای و خامیاز
این دهان گردد به ناخواه تو باز.
مولوی.
که کسی ناخواه او و رغم او
گردد اندر ملکت او حکم جو.
مولوی.
چون کسی ناخواه وی بر وی براند
خاربن در باغ ملک او نشاند.
مولوی.

فرهنگ عمید

۱. نامطلوب.
۲. ناخواسته، نخواسته.
۳. بی اراده، بی اختیار.


کلمات دیگر: