نافرخی. [ ف َرْ رُ ] ( حامص مرکب ) فرخی نداشتن. نامبارکی. نامیمونی. نحوست. شومی. مقابل فرخی :
که این اختران گرچه فرخ پی اند
ز نافرخی نیز خالی نیند.
نافرخی به فر همای اندرآمده.
بیانی که باشد به حجت قوی
زنافرخی باشد ار نشنوی.
که این اختران گرچه فرخ پی اند
ز نافرخی نیز خالی نیند.
نظامی.
تا شاهباز بیضه شاهی گرفته مرگ نافرخی به فر همای اندرآمده.
خاقانی.
|| بدبختی. شوربختی : بیانی که باشد به حجت قوی
زنافرخی باشد ار نشنوی.
نظامی.