( صفت ) ۱ - آنکه تحمل ناز کند : کار بهار و یار به دور اوفتد که هست دایم بهار نازکش و یار ناز کن . ( ملک الشعرائ بهار ) ۲ - آنکه تقاضای کسی را انجام دهد .
نازکش
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نازکش. [ ک َ / ک ِ ] ( نف مرکب ) از: ناز + کش. به معنی کشنده ناز. آنکه ناز می کشد. که تحمل ناز می کند. تیمارخوار :
ای به زمین بر چو فلک نازنین
نازکشت هم فلک و هم زمین.
هرچه خواهید نازکش باشم.
پای ز انبازی او بازکش.
نازکش داری نازکن ، نداری پایت را دراز کن .
ای به زمین بر چو فلک نازنین
نازکشت هم فلک و هم زمین.
نظامی.
دل نهم بر شما و خوش باشم هرچه خواهید نازکش باشم.
نظامی.
نیست یکی ذره جهان نازکش پای ز انبازی او بازکش.
نظامی.
- امثال :نازکش داری نازکن ، نداری پایت را دراز کن .
فرهنگ عمید
آن که ناز و عشوۀ کسی را تحمل کند.
کلمات دیگر: