یکتاه. [ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) یک لا. ( یادداشت مؤلف ). یکتا. یک تو :
چون سنایی در وفا و بندگیش
تا ابد چرخ دوتا یکتاه باد.
شناسی به نزدیک من جاهشان
زبان و دل و رای یکتاهشان.
اقرار می کند دو جهان بر یگانگیش
یکتاه پشت عالمیان بردرش دوتا.
- یکتاه کردن دل ؛ یکتا کردن دل. یک جهت کردن دل. صافی کردن دل :
ز کار خود تو را آگاه کردم
به پیکار تو دل یکتاه کردم.
چون سنایی در وفا و بندگیش
تا ابد چرخ دوتا یکتاه باد.
سنائی.
|| یکرویه. یک جهت. متحد : شناسی به نزدیک من جاهشان
زبان و دل و رای یکتاهشان.
فردوسی.
|| راست. مستقیم : اقرار می کند دو جهان بر یگانگیش
یکتاه پشت عالمیان بردرش دوتا.
سعدی.
و رجوع به یکتا و یکتای شود.- یکتاه کردن دل ؛ یکتا کردن دل. یک جهت کردن دل. صافی کردن دل :
ز کار خود تو را آگاه کردم
به پیکار تو دل یکتاه کردم.
( ویس و رامین ).
و رجوع به ترکیب یکتا کردن دل ذیل مدخل یکتا شود.