صف : چرخچیان لشکر ظفر قرین ... درکنار اردویسل بسته پیش نیامدند. لشکری منهزم از راکب او چون نشود که زشوخی همه جافوجی ازوبسته یسل . (سنجرکاشی )
یسل
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
یسل. [ ی َ س َ ] ( ترکی ، اِ ) جناح لشکر. ( ناظم الاطباء ). یسال. فوج. ( آنندراج ). پره فوج. ( غیاث ). صف چهارتا چهارتا. صف. ( یادداشت مؤلف ).
- یسل بستن ؛ صف بستن. ( یادداشت مؤلف ) : چرخچیان لشکر ظفرقرین... در کنار اردو یسل بسته پیش نیامدند. ( عالم آرا ).
لشکری منهزم از راکب او چون نشود
که ز شوخی همه جا فوجی از او بسته یسل.
- یسل کشیدن به سر کسی ؛ در تداول عامه ، به قصد زدن یا دشنام گفتن به شتاب به سوی کسی رفتن. با خشم و غضب برای گفتن الفاظی درشت و خشن یا مطالبه امری صعب به سوی او رفتن. ( یادداشت مؤلف ). یَسَر کشیدن.
یسل. [ ی َ س َ ]( اِخ ) گروهی از قریش ظواهر مکه. ( یادداشت مؤلف ).
- یسل بستن ؛ صف بستن. ( یادداشت مؤلف ) : چرخچیان لشکر ظفرقرین... در کنار اردو یسل بسته پیش نیامدند. ( عالم آرا ).
لشکری منهزم از راکب او چون نشود
که ز شوخی همه جا فوجی از او بسته یسل.
سنجر کاشی ( از آنندراج ).
- یسل کشی ؛ حمله. هجوم بر سر کسی. ( یادداشت مؤلف ).- یسل کشیدن به سر کسی ؛ در تداول عامه ، به قصد زدن یا دشنام گفتن به شتاب به سوی کسی رفتن. با خشم و غضب برای گفتن الفاظی درشت و خشن یا مطالبه امری صعب به سوی او رفتن. ( یادداشت مؤلف ). یَسَر کشیدن.
یسل. [ ی َ س َ ]( اِخ ) گروهی از قریش ظواهر مکه. ( یادداشت مؤلف ).
یسل . [ ی َ س َ ] (ترکی ، اِ) جناح لشکر. (ناظم الاطباء). یسال . فوج . (آنندراج ). پره ٔ فوج . (غیاث ). صف چهارتا چهارتا. صف . (یادداشت مؤلف ).
- یسل بستن ؛ صف بستن . (یادداشت مؤلف ) : چرخچیان لشکر ظفرقرین ... در کنار اردو یسل بسته پیش نیامدند. (عالم آرا).
لشکری منهزم از راکب او چون نشود
که ز شوخی همه جا فوجی از او بسته یسل .
- یسل کشی ؛ حمله . هجوم بر سر کسی . (یادداشت مؤلف ).
- یسل کشیدن به سر کسی ؛ در تداول عامه ، به قصد زدن یا دشنام گفتن به شتاب به سوی کسی رفتن . با خشم و غضب برای گفتن الفاظی درشت و خشن یا مطالبه ٔ امری صعب به سوی او رفتن . (یادداشت مؤلف ). یَسَر کشیدن .
- یسل بستن ؛ صف بستن . (یادداشت مؤلف ) : چرخچیان لشکر ظفرقرین ... در کنار اردو یسل بسته پیش نیامدند. (عالم آرا).
لشکری منهزم از راکب او چون نشود
که ز شوخی همه جا فوجی از او بسته یسل .
سنجر کاشی (از آنندراج ).
- یسل کشی ؛ حمله . هجوم بر سر کسی . (یادداشت مؤلف ).
- یسل کشیدن به سر کسی ؛ در تداول عامه ، به قصد زدن یا دشنام گفتن به شتاب به سوی کسی رفتن . با خشم و غضب برای گفتن الفاظی درشت و خشن یا مطالبه ٔ امری صعب به سوی او رفتن . (یادداشت مؤلف ). یَسَر کشیدن .
یسل . [ ی َ س َ ](اِخ ) گروهی از قریش ظواهر مکه . (یادداشت مؤلف ).
فرهنگ عمید
= یسال
یسال#NAME?
پیشنهاد کاربران
جناح لشکر
کلمات دیگر: